صفحه 1 از 3 123 آخرینآخرین
نمایش نتایج: از 1 به 10 از 24

موضوع: اشعار احمد رضا احمدی

  1. Top | #1
    SarGol

    اشعار احمد رضا احمدی

    زندگینامه احمدرضا احمدی
    احمد رضا احمدی در سال 1319 در کرمان چشم به جهان گشود
    دوره آموزشهای دبستانی را در زادگاهش و دوره دبیرستان را در دارالفنون تهران به پایان رساند
    سپس در کانون پرورش فکری کودکان و نوجوانان به کار پرداخت و هم اکنون نیز در همان جا کار میکند برای مشاهده دفترهای شعر احمدرضا احمدی اینجا کلیک کنید

  2. Top | #2
    SarGol

    دفتر یادگاری

    دفتر شعر یادگاری بیست و دو
    بیست و دو
    درختانی را از خواب بیرون می آورم
    درختانی را در آگاهی کامل از روز
    در چشمان تو گم می کنم
    تو که
    با همه ی فقر و سفره بی نان
    در کنارم
    نشسته ای
    لبخند برلب داری
    در چهر جهت اصلی
    چهار گل رازقی کاشته ای
    عطر رازقی ما را درخشان
    مملو از قضاوتی زودگذر به شب می سپارد
    همه چیز را دیده ایم
    تجربه های سنگین ما
    ما را پاداش می دهد
    که آرام گریه کنیم
    مردم گریز
    نشانی خانه
    خویش را گم کرده ایم
    لطف بنفشه را می دانیم
    اما دیگر بنفشه را هم نگاه نمی کنیم
    ما نمی دانیم
    شاید در کنار بنفشه
    دشنه ای را به خاک سپرد باشند
    باید گریست
    باید خاموش و تار
    به پایان هفته خیره شد
    شاید باران
    ما
    من و تو
    چتر را در یک روز بارانی
    در یک مغازه که به تماشای
    گلهای مصنوعی
    رفته بودیم
    گم کردیم

  3. Top | #3
    SarGol

    دفتر یادگاری

    سه
    این تازه نیست
    قدیمی است
    دو نفر
    همه نیستند
    همیشه نیستند
    خویش اند
    و حس و حدسشان برای حادثه نزدیک
    حدس دور دارند
    برادر نیستند
    که من بودم
    تو نبودی
    یا نمی دانم
    شاید جوان بودم
    شما جوان بودید
    تو پیر بودی
    کبوتران را دانه ندادم
    یک تکه آسمان را خوب حفظ کردیم
    که وقتی تو نبودی
    بتوانیم از حفظ بخوانیم
    این برای آن روزها کافی بود

  4. Top | #4
    SarGol

    دفتر یادگاری

    شانزده
    پنهان نمی کنم
    خانم ها
    آقایان
    من نیز می دانم که میوه
    در سوگواری طعم ندارد
    حرف اگر بزنیم
    حرف آوازهایی ست
    که زیر باران هم
    می توان خواند

  5. Top | #5
    SarGol

    دفتر یادگاری

    شش
    این که ما تا سپیده سخن از گل های بنفشه بگوییم
    شب های رفته را بیاد بیآوریم
    آرام و با پچ پچ برای یک دیگر از طعم کهن مرگ بگوییم
    همه ی هفته در خانه را
    ببندیم
    برای یک دیگر اعتراف کنیم
    که در جوانی کسی را دوست داشته ایم
    که اکنون سوار بر درشکه ای مندرس
    در برف مانده است
    نه
    باید دیگر همین امروز
    در چاه آب خیره شد درشکه ی مانده در برف را
    باید فراموش کنیم
    هفته ها راه است تا به درشکه ی مانده در
    برف برسیم
    ماه ها راه است تا به گلهای بنفشه برسیم
    گلهای بنفشه را در شبهای رفته بشناسیم
    ما نخواهیم توانست با هم مانده ی عمر را
    در میان کشتزاران برویم
    اما من تنها
    گاهی چنان آغشته از روز می شوم
    که تک و تنها
    در میان کشتزاران می دوم
    و در
    آستانه ی زمستان
    سخن از گرما می گویم
    من چندان هم
    برای نشستن در کنار گلهای بنفشه
    بیگانه و پیر نیستم
    هفته ها از آن روزی گذشته است
    که درشکه ی مندرس در برف مانده بود
    مسافران
    که از آن راه آمده اند
    می گویند
    برف آب شده است
    هفته ها است
    در آن خانه ای که صحبت از مرگ می گفتیم
    آن خانه
    در زیر آوار گلهای اقاقیا
    گم شده است
    مرا می بخشید
    که باز هم
    سخن از
    گلهای بنفشه گفتم
    گاهی تکرار روزهای
    گذشته
    برای من تسلی است
    مرا می بخشید

  6. Top | #6
    SarGol

    یادگاری

    نه
    حاشا و ابدا
    که مرا دلگیری
    از آسمان نیست
    این سرشت ابر است که ببارد
    اگر نبارد
    مرا راستی ادامه ی عمر چگونه است
    ابر نمی بارد
    عمر ادامه دارد
    و مرا غزلی به یاد مانده است
    که برای تو بخوانم
    ایستاده بودم که بهار شد
    و غزل را بیاد آوردم
    خواندم
    تو مرده بودی
    حاشا و ابدا
    که نه تو را بیاد دارم
    غزل را بیاد دارم
    ابیاتش شباهت به قصیده دارد

  7. Top | #7
    SarGol

    یادگاری

    هشت
    شتاب مکن
    که ابر بر خانه ات ببارد
    و عشق
    در تکه ای نان گم شود
    هرگز نتوان
    آدمی را به خانه آورد
    آدمی در سقوط کلمات
    سقوط
    می کند
    و هنگام که از زمین برخیزد
    کلمات نارس را
    به عابران تعارف می کند
    آدمی را توانایی
    عشق نیست
    در عشق می شکند و می میرد

  8. Top | #8
    SarGol

    یادگاری

    انزده
    در این ایوان
    که اکنون ایستاده ام
    سال تحویل می شود
    در آن غروب ماه اسفند
    از همه ی یاران شاعرم
    در این ایوان یاد کرده ام
    مادرم
    در این ایوان
    در روزی بارانی
    سفره را پهن کرده بود
    برای فهرست عمر من
    ناتمام گریه کرده بود
    همه ی عمر در پی فرصتی بود
    که برای من در این ایوان
    از یک صبح تا یک شب
    گریه کند
    شفای من
    سالهای پیش در یک غروب پاییزی
    در
    خیابانی که سرانجام دانستم
    انتها ندارد
    گم شد
    مادرم
    در ایوان
    وقوع خوشبختی را برای ما دو تن
    من و مادرم
    حدس زده بود
    صدای برگ ها را شنیده بودیم
    آمیخته به ابر بودم
    زبانم لکنت داشت
    قدر و منزلت اندوه را می دانستم
    پس
    هنگامی که گریه هم بر من عارض شد
    قدر گریه را هم دانستم
    همسایه ها
    به من گفتند : اندوه به تو لطف داشته است
    که در ماه اسفند به سراغ تو آمده است

  9. Top | #9
    SarGol

    یادگاری

    دفتر شعر یادگاری پنج
    پنج
    من بسیار گریسته ام
    هنگام که آسمان ابری است
    مرا نیت آن است
    که از خانه بدون چتر بیرون باشم
    من بسیار زیسته ام
    اما اکنون مراد من است
    که از این پنجره برای باری
    جهان را آغشته به شکوفه های گیلاس بی هراس
    بی محابا ببینم

  10. Top | #10
    SarGol

    یادگاری

    دفتر شعر یادگاری بیست
    بیست
    فرصتی بخواهید
    تا گیسوان خود را در آفتاب کنار رودخانه
    شانه بزنید
    فرصتی بخواهید
    که مخفی ترین نام خود را
    که خون شما را صورتی می کند
    از
    رود بزرگ بپرسید
    به نام آن اسب
    به نام آن بیابان
    شما فرصت دارید
    تا چیدن گندم ها
    تا زرد شدن کامل گندم ها
    عاشق شوید
    فقط روزهای کودکی رابرای یکدیگر
    نگویید
    گندم ها زرد شدند
    گندم ها چیده شدند
    نان گرم آماده است
    ولی
    شما کنار
    بوته های زرد ذرت باشید
    آب را در کوزه بریزید
    کوزه را کنار تنها بوته ی گل سرخ
    بگذارید
    ما
    شما را هنوز به خاطر آن گل سرخ
    دوست داریم

صفحه 1 از 3 123 آخرینآخرین

اطلاعات موضوع

کاربرانی که در حال مشاهده این موضوع هستند

در حال حاضر 1 کاربر در حال مشاهده این موضوع است. (0 کاربران و 1 مهمان ها)

کاربرانی که این تاپیک را مشاهده کرده اند: 0

هیچ عضوی در لیست وجود ندارد.

مجوز های ارسال و ویرایش

  • شما نمیتوانید موضوع جدیدی ارسال کنید
  • شما امکان ارسال پاسخ را ندارید
  • شما نمیتوانید فایل پیوست کنید.
  • شما نمیتوانید پست های خود را ویرایش کنید
  •  

مرجع تخصصی ویبولتین ویکی وی بی در سال 1391 تاسیس شده است و افتخار میکند که تا کنون توانسته به نحو احسن جدید ترین آموزش ها و امکانات را برای وبمستران میهن عزیزمان ایران به ویژه کاربران ویبولتین به ارمغان بیاورد .

اطـلـاعـات انجمـن
حـامـیان انجمـن