نمایش نتایج: از 1 به 10 از 12

موضوع: حمید مصدق دفتر آیا چه کس تو را از مهربان شدن با من مایوس می کند

Hybrid View

  1. Top | #1
    SarGol
    دفتر شعر آیا چه کس تو را از مهربان شدن با من مایوس می کند 30
    30
    ای ما همیشه با هم و بی هم
    پیوند پاک تا بزند درمیان ما
    اینک کدام دست ؟
    آه ای بیگانه
    وقتی تو مهربان
    باشی
    دنیای مهربانی داریم
    ای با تو هر چه هست توانایی
    در دست توست معجزه عیسایی
    وقتی بهار بود و گل رنگ رنگ بود
    آن شب شمیم عشق نخستین خویش را
    از دست مهربان تو بوییدم
    اکنون بهار نیست
    تا برگهای سبز درختان نارون
    تن در نسیم نرم بهاری
    رها کنند
    تا ماهیان سرخ
    در آبهای برکه آبی شنا کنند

  2. Top | #2
    SarGol

    آیا چه کسی..

    دفتر شعر آیا چه کس تو را از مهربان شدن با من مایوس می کند 31
    31
    محبوب من بیا
    تا اشتیاق بانگ تو در جان خسته ام
    شور و نشاط عشق برانگیزد
    من غرق مستی ام
    از
    تابش وجود تو در جام جان چنین
    سرشار هستی ام
    من بازتاب صولت زیبایی توام
    آیینه شکوه دلارایی توام

  3. Top | #3
    SarGol
    دفتر شعر آیا چه کس تو را از مهربان شدن با من مایوس می کند 32
    32
    باری طلوع پاک تو در آن شب سیاه
    شاید بشارت از دم صبح سپید بود
    وقتی طلیعه تو درخشید
    از پ شت
    کوهسار توهم
    دیدم که این طلوع
    زیباترین سپیده صبح امید بود
    ای سرکشیده از دل این قیرگونه شب
    بر آسمان برآی و رهاکن
    زرتار گیسوان زرافشان را
    همچون شهابها
    بر بیکران سپهر
    با شب نشستگان سخن از آفتاب نیست
    آنان که از تو دورند
    چونان به شب نشسته
    شبکورند
    ت خورشید خاوری
    جان جهان ز نور تو سرشار می شود
    همراه با طلوع تو ای آفتاب پاک
    در خواب رفته طالع من
    این خفته سالیان بیدار می شود
    ای آیه مکرر آرامش
    می خواهمت هنوز
    آری هنوز هم
    دریای ‌آرزوی
    در این دل شکسته من موج می زند
    راهی
    به دل بجو

  4. Top | #4
    SarGol

    آیا چه کسی..

    دفتر شعر آیا چه کس تو را از مهربان شدن با من مایوس می کند 33
    33
    افسوس
    ا هنوز هم
    گلهای کاکتوس
    پشت دریچه های اتاق توست ؟
    آه
    ای روزهای خاطره
    ای
    کاکتوسها
    آیا هنوز هم دیوارهای کوچه آن خانه
    از اشکهای هر شبه من
    نمناک مانده است ؟
    آیا هنوز هم
    امید من به معجزه خاک مانده است ؟
    افسوس
    گلهای کاکتوس

  5. Top | #5
    SarGol
    دفتر شعر آیا چه کس تو را از مهربان شدن با من مایوس می کند 34
    34
    رنجوری تو را
    باور نمی کنم
    ای پیش مرگ تو همه رخشنده اختران
    تو مرگ آفتاب درخشان و پاک را
    باور مکن
    که ابر ملالی اگر توراست
    چونان غروب سرد غم انگیز بگذرد
    دردی اگر به جان تو بنشست
    این نیز بگذرد
    تهمت به تو ؟
    تهمت زدن چگونه توانم به آفتاب ؟
    لعنت به آن کنم که دو رو بود
    نفرین به او کنم که عدو بود

  6. Top | #6
    SarGol
    دفتر شعر آیا چه کس تو را از مهربان شدن با من مایوس می کند 35
    35
    دردی عظیم دردی ست
    با خویشتن نشستن
    در خویشتن شکستن
    وقتی به کوچه باغ
    می برد بوی دلکش ریحان
    را
    بر بالهای خسته خود باد
    گویی که بوی زلف تو می داد
    وقتی که گام سحر ربای تو
    وز پله های وهم سحرگاهی
    گرم فرار بود
    در چشمهای من
    ابر بهار بود
    برگرد
    در این غروب سخت پر از درد
    محبوب من به بدرقه من
    برگرد
    هرگز دوباره
    بازنخواهی گشت
    و من تمام شب
    این کوچه باغ دهکده را
    با گامهای خسته طوافی دوباره خواهم کرد
    و شکوه تو را
    تا صبح
    تا طلوع سحر با ستاره خواهم کرد
    وقتی سکوت دهکده را
    برگشت گله های هیاهوگر
    آشفته می کند
    وقتی که روی کوه
    خورشید
    چون جام پر شراب
    فروی میریزد
    و باد این اسب
    اسب سرکش ناشاد
    آشفته یال و سم به زمین کوبان
    در کوچه باغ دهکده می پیچد
    یاد از تو می کنم
    آیا دوباره بازنخواهی گشت ؟
    و من
    از شهریان بریده به ده اوفتاده را
    تا شهر شور و عشق نخواهی
    برد ؟
    آیا دوباره بازنخواهی گشت ؟
    تا سبزه های دشت
    و ساقه لاله عباسی
    و بوته های پونه وحشی
    به رقص برخیزند
    تا آب چشمه گرد سفر را
    زان روی تابناک بشوید
    و از تن تو
    این تن تندیس مرمرین
    گرد و غبار خاک بشوید
    آیا دوباره بازنخواهی گشت ؟
    آیا سمند سرکش را
    چابک سوار چیره نخواهی شد ؟
    چون تک سوارها
    هر روز گرد دهکده
    هی هی کنان طواف نخواهی کرد ؟
    آنگه مرا رها شده از من
    راهی کوه قاف نخواهی کرد ؟
    بیهوده انتظار تو را دارم
    دانم دگر تو بازنخواهی گشت
    هر چند اینجا بهشت شاد
    خدایان است
    بی تو برای من
    این سرزمین غم زده زندان است
    در هر غروب
    در امتداد شب
    من هستیم و تمامت تنهایی
    با خویشتن نشستن
    در خویشتن شکستن
    این راز سر به مهر
    تا کی درون سینه نهفتن
    گفتن
    بی هیچ باک و دلهره گفتن
    یاری کن
    مرا به
    گفتن این راز بازیاری کن
    ای روی تو به تیره شبان آفتاب روز
    می خواهمت هنوز

  7. Top | #7
    SarGol

    ۳۶

    دفتر شعر آیا چه کس تو را از مهربان شدن با من مایوس می کند 36
    36
    ای قامت بلند مقدس
    جاودان
    ای مرمر سپید
    ای پاکی مجرد پنهان
    در انجماد سنگ
    من عابدانه دردل
    محراب سرد شب
    بدرود با خدای کهن گفتم
    هرگز کسی نگفته سپاس تو
    این گونه صادقانه که منگفتم
    دیگر مرا
    با این عذاب دوزخیت مگذار
    مهر سکوت را
    زین سنگواره لب سرد ساکنت بردار
    از این نگاه سرد
    با چشمهای سنگی تو
    دلگیر می شوم
    ای آفریده من
    آری تو جاودانه جوانی
    من پیر می شوم
    در این شبان تیره و تار اینک
    ای مرمر بلند سپید
    تندیس دستپرور من
    پرداختم تو را
    با این شگرف تیشه اندیشه
    در طول سالیان که چه بر من رفت
    باواژه های ناب
    در معبد خیالی خود ساختم
    تو را
    اما ای آفریده من
    نه
    ای خود تو آفریده مرا اینک
    با من چه می کنی ؟

اطلاعات موضوع

کاربرانی که در حال مشاهده این موضوع هستند

در حال حاضر 1 کاربر در حال مشاهده این موضوع است. (0 کاربران و 1 مهمان ها)

کاربرانی که این تاپیک را مشاهده کرده اند: 0

هیچ عضوی در لیست وجود ندارد.

مجوز های ارسال و ویرایش

  • شما نمیتوانید موضوع جدیدی ارسال کنید
  • شما امکان ارسال پاسخ را ندارید
  • شما نمیتوانید فایل پیوست کنید.
  • شما نمیتوانید پست های خود را ویرایش کنید
  •  

مرجع تخصصی ویبولتین ویکی وی بی در سال 1391 تاسیس شده است و افتخار میکند که تا کنون توانسته به نحو احسن جدید ترین آموزش ها و امکانات را برای وبمستران میهن عزیزمان ایران به ویژه کاربران ویبولتین به ارمغان بیاورد .

اطـلـاعـات انجمـن
حـامـیان انجمـن