نمایش نتایج: از 1 به 2 از 2

موضوع: حکايت سيد مهدى قوام و زن ........

  1. Top | #1

    عنوان کاربر
    مدیر ارشد
    تاریخ عضویت
    May 2015
    شماره عضویت
    14
    نوشته ها
    32,334
    پسندیده
    5,671
    مورد پسند : 5,395 بار در 4,465 پست
    Windows 7/Server 2008 R2 Chrome 58.0.3029.110

    حکايت سيد مهدى قوام و زن ........


    حکايت سيد مهدى قوام و زن فاحشه......
    .
    .
    ..
    .
    .
    .
    .
    چراغ‌های مسجد دسته دسته روشن می‌شوند. الحمدلله، ده شب مجلس با آبروداری

    برگزار شد.

    آقا سید مهدی که از پله‌های منبر پایین می‌آید، حاج شمس‌الدین ـ بانی مجلس ـ هم کم کم از میان

    جمعیت راه

    جمعیت هم همینطور که سلام می‌کنند راه باز می‌کنند تا دم در مسجد.

    وقت خداحافظی، حاجی دست می کند جیب کتش…

    آقا سید، ناقابل، اجرتون با صاحب اصلی محفل…

    دست شما درد نکند، بزرگوار!

    سید پاکت را بدون اینکه حساب کتاب کند، می‌گذار پر قبایش. مدت‌ها بود که دخل را سپرده بود دست

    دیگری!

    آقا سید، حاج مرشد شما رو تا دم در منزل همراهی می‌کنن…

    حاج مرشد، پیرمرد ۵۰ ، ۶۰ ساله، لبخندزنان نزدیک می‌شود. التماس دعای حاج شمس و راهی راه…

    می‌کرد.

    زیر تیر چراغ برق خیابان لاله زار، جوراب شلواری توری، رنگ تند لب‌ها، گیس‌های پریشان… رنگ

    دیگری به خود گرفته بود.

    دوره و زمونه‌ای نبود که معترضش بشوند…

    حاج مرشد!

    جانم آقا سید؟

    آنجا را می‌بینی؟ آن خانم…

    حاجی که انگار تازه حواسش جمع آن طرف خیابان شده بود، زود سرش را انداخت پایین.

    استغفرالله ربی و اتوب‌الیه…

    سید انگار فکرش جای دیگری است…

    حاجی، برو صدایش کن بیاید اینجا.

    حاج مرشد انگار که درست نشنیده باشد، تند به سیدمهدی نگاه می‌کند:

    حاج آقا، یعنی قباحت نداره؟! من پیرمرد و شمای سید اولاد پیغمبر! این وقت شب… یکی ببیند

    نمی‌گوید اینها با این فاحشه چه کار دارند؟

    سبحان الله…

    سید مکثی می‌کند.

    بزرگواری کنید و ایشون رو صدا کنید. به ما نمی‌خورد مشتری باشیم؟!

    حاج مرشد، بالاخره با اکراه راضی می‌شود. اینبار، او مضطرب این طرف و آن طرف را نگاه می‌کند و

    سمت زن می‌رود.

    زن که انگار تازه حواسش جمع آنها شده، کمی خودش را جمع و جور می‌کند.

    به قیافه‌شان که نمی‌خورد مشتری باشند! حاج مرشد، کماکان زیرلب استفرالله می‌گوید.

    - خانم! بروید آنجا! پیش آن آقاسید. باهاتان کاری دارند.

    زن، با تردید، راه می‌افتد.

    حاج مرشد، همانجا می‌ایستد. می‌ترسد از مشایعت آن زن!…

    زن چیزی نمی‌گوید. سکوت کرده. مشتری اگر مشتری باشد، خودش…

    دخترم! این وقت شب، ایستاده‌اید کنار خیابان که چه بشود؟

    شاید زن، کمی فهمیده باشد! کلماتش قدری هوای درد دل دارد، همچون چشم‌هایش که قدری هوای

    باران:

    حاج آقا! به خدا مجبورم! احتیاج دارم…

    سید؛ ولی مشتری بود!

    پاکت را بیرون می‌آورد و سمت زن می‌گیرد:

    این، مال صاحب اصلی محفل است! من هم نشمرده‌ام. مال امام حسین(علیه السلام) است…

    تا وقتی که تمام نشده، کنار خیابان نایست!…

    سید به حاجی ملحق می‌شود و دور…

    انگار باران چشم‌های زن، تمامی ندارد…

    *چندسال بعد…نمی‌دانم چندسال… حرم صاحب اصلی محفل!

    سید، دست به سینه از رواق خارج می‌شود. زیر لب همینجور سلام می‌دهد و دور می‌شود. به در

    صحن که می‌رسد،

    نگاهش به نگاه مرد گره می‌خورد و زنی به شدت محجوب که کنارش ایستاده.

    مرد که انگار مدت مدیدی است سید را می‌پاییده، نزدیک می‌آید و عرض ادبی.

    زن بنده می‌خواهد سلامی عرض کند.

    مرد که دورتر می‌ایستد، زن نزدیک می‌آید و کمی نقاب از صورتش بر می‌گیرد

    که سید صدایش را بهتر بشنود. صدا، همان صدای خیابان لاله زار است و همان بغض:

    آقا سید! من را نشناختید؟ یادتان می‌آید که یکبار، برای همیشه دکان مرا تعطیل کردید؟ همان پاکت…

    آقا سید! من دیگر… خوب شده‌ام!

    این بار، نوبت باران چشمان سید است…

    ---------------------------------------------------------------------------------------------------------------

    قوام را آوردند قم که دفن کنند، به اندازه‌ی دو تا صحن بزرگ حرم حضرت معصومه کلاه شاپویی و لنگ

    به دست آمده بودند و صحن را پر کرده بودند.

    زار زار گریه می‌کردند و سرشان را می‌کوبیدند به تابوت…


    با تو خورشید ترین ماه جهانم ! نفسم.

  2. کاربر مقابل پست !!yalda!! عزیز را پسندیده است:

    mojtaba (06-09-2017)

  3. Top | #2

    عنوان کاربر
    مدیر ارشد
    تاریخ عضویت
    May 2015
    شماره عضویت
    14
    نوشته ها
    32,334
    پسندیده
    5,671
    مورد پسند : 5,395 بار در 4,465 پست
    Windows 7/Server 2008 R2 Chrome 58.0.3029.110

    -حاج #میرزا_عابد_نهاوندی معروف به #مرشد_چلویی را میشناسید؟



    با تو خورشید ترین ماه جهانم ! نفسم.

اطلاعات موضوع

کاربرانی که در حال مشاهده این موضوع هستند

در حال حاضر 1 کاربر در حال مشاهده این موضوع است. (0 کاربران و 1 مهمان ها)

کاربرانی که این تاپیک را مشاهده کرده اند: 0

هیچ عضوی در لیست وجود ندارد.

مجوز های ارسال و ویرایش

  • شما نمیتوانید موضوع جدیدی ارسال کنید
  • شما امکان ارسال پاسخ را ندارید
  • شما نمیتوانید فایل پیوست کنید.
  • شما نمیتوانید پست های خود را ویرایش کنید
  •  

مرجع تخصصی ویبولتین ویکی وی بی در سال 1391 تاسیس شده است و افتخار میکند که تا کنون توانسته به نحو احسن جدید ترین آموزش ها و امکانات را برای وبمستران میهن عزیزمان ایران به ویژه کاربران ویبولتین به ارمغان بیاورد .

اطـلـاعـات انجمـن
حـامـیان انجمـن