!!yalda!! (07-29-2017)
من از عهد آدم تو را دوست دارم
از آغاز عالم تو را دوست دارم
چه شبها من و آسمان تا دم صبح
سرودیم نم نم: تورا دوست دارم
نه خطی، نه خالی! نه خواب و خیالی!
من ای حس مبهم تورا دوست دارم
سلامی صمیمی تر ازغم ندیدم
به اندازه غم تورا دوست دارم
بیا تا صدا از دل سنگ خیزد
بگوییم با هم : تورا دوست دارم
جهان یک دهان شد هم آواز با ما:
تو را دوست دارم، تورا دوست دارم...
!!yalda!! (07-29-2017)
خواب دیدم کــه تو می آمدی و دل می رفت
محرم چشم ترم می شدی و دل می رفت:
یک نفر مثل پـــــری یک دو نظر آمد و رفت
با نگاهی به دل خسته ام آتش زد و رفت
خنده زد کوچه به دنبال تبسم افتاد
باز دنبال جگر گوشه ی مــردم افتاد
“آخــــــرش هم دل دیوانه نفهمید چه شد
یک شبه یک شبه دیوانه چشمان که شد”
تا غــزل هست دل غمزده ات مال من است
من به دنبال تو چشم تو به دنبال من است
“آی تو، تو کـــــه فریب من و چشمان منی
تو که گندم، تو که حوا، تو که شیطان منی
تو که ویران من بی خبر از خود شده ای
تو که دیوانه ی دیوانه تر از خود شده ای”
در نگــــــــــــــاه تو که پیوند زد اندوه مرا
چه کسی گل شد و لبخند زد اندوه مرا
ای دلت پولک گلنـــــــــار؛ سپیدار قدت
چه کسی اشک مرا دوخته بر چارقدت؟
چند روزی شده ام محرمت ایلاتی مــن
آخرش سهم دلم شد غمت ایلاتی من
!!yalda!! (07-29-2017)
سئو گیلیم ، عشق اولماسا وارلیق بوتون افسانه دیر
عشقیده ن محروم اولان انسانلیغا بیگانه دیر
سئوگی دیر یالنیز محبت دیر حیاتین جوهری
بیر کونول کی عشق ذوقین دویماسا ، غمخانه دیر...
ترجمه:
عشق من اگر عشق نباشد هستی افشانه ای بیش نیست
کسی که از عشق محروم باشد ، با انسانیت بیگانه است
فقط عشق و محبت جوهر حیات هستند
دلی که عشق را درک نکند ، غمخانه است...
!!yalda!! (07-29-2017)
در وصل هم ز عشق تو ای گل در آتشم عاشق نمی شوی که ببینی چه می کشم
با عقل آب عشق به یک جو نمی رود بیچاره من که ساخته از آب و آتشم
دیشب سرم به بالش ناز وصال و باز صبحست و سیل اشک به خون شسته بالشم
پروانه را شکایتی از جور شمع نیست عمریست در هوای تو میسوزم و خوشم
خلقم به روی زرد بخندند و باک نیست شاهد شو ای شرار محبت که بی غشم
باور مکن که طعنه ی طوفان روزگار جز در هوای زلف تو دارد مشوشم
سروی شدم به دولت آزادگی که سر با کس فرو نیاورد این طبع سرکشم
دارم چو شمع سر غمش بر سر زبان لب میگزد چو غنچه خندان که خامشم
هر شب چو ماهتاب به بالین من بتاب ای آفتاب دلکش و ماه پری وشم
لب بر لبم بنه بنوازش دمی چونی تا بشنوی نوای غزلهای دلکشم
ساز صبا به ناله شبی گفت شهریار این کار تست من همه جور تو میکشم....
چشمهای تو خداوند غزلهای منست
شور لبهای تو در تک تک اعضای منست
شهد گل خوردن زنبور و عسل دادن او
شکل لبهای تو و شکل غزلهای منست
چشم من کاش که یک گوشه ز دنیای تو بود
به خدا گوشه ی چشمت همه دنیای منست
غم دلبسته شدن روزی امروزم بود
غم دلکنده شدن روزی فردای منست
چه عجیب است نگاهت مگر آیینه شدم
که چنین چشم تو مشغول تماشای منست
دیگر آنروز که آغوش تو جای من نیست
مطمئن باش فقط گور و کفن جای منست
عاشقی این است اگر، از عشق سیرم کرده ای
بلبلی سردرگریبان، گوشه گیرم کرده ای
غنچه ی دلدادگی را در دلم پرپر مکن
مهربانی کن اگر حتی اسیرم کرده ای
صورت پژمرده ام بر درد عشقت شد گواه
لااقل اندازه ی یک قرن پیرم کرده ای
نذر کردم، هرکه هرجا گفت حاجت می دهد
تا که یارم باشی ازبس ناگزیرم کرده ای
عاشق من گر نبودی، جرم من را خود بگو!
دل چرا بردی؟ چرا پس دستگیرم کرده ای؟
باغ جان را از نسیم شوق دیدارت چه سود
گر بیایی در برم، وقتی کویرم کرده ای
من بمیرم که تو را رنجِ مضاعف دادم
عذرِ تقصیر، عزیزم! به خطا افتادم!
من بمیرم که کمی اشک به چشمت آمد
از همان روز، غمینم، به خدا ناشادم!
گفته بودم که گُلم محرم و نامحرم هست
«زُلف بر باد مَده تا ندهی بر بادم»!
گفته بودم که بسی ناز، فزونتر داری
«ناز بنیاد مَکُن تا نَکنی بنیادم»!
من نگفتم که تو حوّایِ منی، حسّاسم
غیرتم ارثِ عزیزیست زِ جدّم آدم؟!
آمدی تا که اسیرم بُکنی با غمزه
من از آنروز که عاشق شدهام، آزادم!
صد هزاران جان فدایلحظه های دیدنت
غنچه ی طبعم شکوفا
گشته از خندیدنت
مستي و ديوانگي هم
عالمي دارد عزيز
سرخوش از آن لحظه
رویایی بوسیدنت
خدا کند که مرا ناگهان رها نکنی
بمان که قلب مرا از خودم جدا نکنی
من از نگاه حسودان شهر می ترسم
به اسم کوچکم اینجا مرا صدا نکنی
و من تو را به دلم قول داده ام لطفا
بمان که حرف مرا پیش دل دو تا نکنی
از این زمین فقط اینجا برای من امن است
به نام عشق در این شهر کودتا نکنی
گمان کنم که قراراست ما به هم برسیم
اگر معامله ای تازه با خدا نکنی