شراب تلخ بیاور که وقت شیداییست
که آنچه در سر من نیست بیم رسواییستچه غم که خلق به حسن تو عیب میگیرند
همیشه زخم زبان خونبهای زیباییستاگر خیال تماشاست در سرت بشتاب
که آبشارم و افتادنم تماشاییستشباهت تو و من هر چه بود ثابت کرد
که فصل مشترک عشق و عقل، تنهاییستکنون اگرچه کویرم، هنوز در سر من
صدای پَر زدن مرغهای دریاییست