سادهدلانه گمان میکردمتو را در پشت سر رها خواهم کرد.در چمدانی که باز کردم، تو بودیهر پیراهنی که پوشیدمعطرِ تو را با خود داشتو تمام روزنامههای جهانعکس تو را چاپ کرده بودند.به تماشای هر نمایشی رفتمتو را در صندلی کنار خود دیدمهر عطری که خریدم،تو مالک آن شدی.پس کی؟بگو کی از حضور تو رها میشوممسافر همیشه همسفر من…؟