كاش به گفته قلب ات عمل ميكردي..
يعني كاش انتخاب ديگه اي نداشتي... بايد دست خودتو ميگرفتي و ميرفتي..
بايد دور ميشدي از هرچي هست و نيست و علامت سوالي كه تمام فكرت رو گرفتار كرده..
تو بايد ميرفتي و تمام مسير رفت رو به نرگس هاي توي دست ات فكر ميكردي...
تو رفتي
من فقط در رو باز كردم.. تو آماده رفتن بودي..
همين كه افتاب ، بيرحمانه چشمت رو آزرد برگشتي رو به عقب...
برگشتي و قهوه دو نفره رو مثل هر روز عصر ساعت ٥ روي ميز كنار پنجره سِرو كردي..