نه وصلت دیده بودم کاشکی ای گل نه هجرانتکه جانم در جوانی سوخت ای جانم به قربانت
تحمل گفتی و من هم که کردم سال ها اماچقدر آخر تحمل بلکه یادت رفته پیمانت
چو بلبل نغمه خوانم تا تو چون گل پاکدامانیحذر از خار دامنگیر کن دستم به دامانت
تمنای وصالم نیست عشق من مگیر از منبه دردت خو گرفتم نیستم در بند درمانت
امید خسته ام تا چند گیرد با اجل کشتیبمیرم یا بمانم پادشاها چیست فرمانت
شبی با دل به هجران تو ای سلطان ملک دلمیان گریه می گفتم که کو ای ملک سلطانت
چه شبهایی که چون سایه خزیدم پای قصر توبه امیدی که مهتاب رخت بینم در ایوانت
به گردنبند لعلی داشتی چون چشم من خونیننباشد خون مظلومان؟ که می گیرد گریبانت
دل تنگم حریف درد و اندوه فراوان نیستامان ای سنگدل از درد و اندوه فراوانت
به شعرت شهریارا بیدلان تا عشق میورزندنسیم وصل را ماند نوید طبع دیوانت