صفحه 1 از 5 123 ... آخرینآخرین
نمایش نتایج: از 1 به 10 از 44

موضوع: اشعاراستاد شهریار

  1. Top | #1
    setare

    اشعاراستاد شهریار


    گذار آرد مه من گاهگاه از اشتباه اینجا
    فدای اشتباهی کآرد او را گاهگاه اینجا

    مگر ره گم کند کو را گذار افتد به ما یارب
    فراوان کن گذار آن مه گم کرده راه اینجا

    کله جا ماندش این جا و نیامد دیگرش از پی
    نیاید فی المثل آری گرش افتد کلاه اینجا

    نگویم جمله با من باش و ترک کامکاران کن
    چو هم شاهی و هم درویش گاه آنجاو گاه اینجا

    هوای ماه خرگاهی مکن ای کلبه درویش
    نگنجد موکب کیوان شکوه پادشاه اینجا

    توئی آن نوسفر سالک که هر شب شاهد توفیق
    چراغت پیش پا دارد که راه اینجا و چاه اینجا

    بیا کز دادخواهی آن دل نازک نرنجانم
    کدورت را فرامش کرده با آئینه آه اینجا

    سفر مپسند هرگز شهریار از مکتب حافظ
    که سیر معنوی اینجا و کنج خانقاه اینجا

  2. 3 کاربر پست setare عزیز را پسندیده اند .

    !!yalda!! (11-27-2017),fateme* (11-27-2017),mohamad.uk (11-27-2017)

  3. Top | #2
    setare

    اشعاراستاد شهریار

    علی ای همای رحمت تو چه آیتی خدا را
    که به ماسوا فکندی همه سایه هما را

    دل اگر خداشناسی همه در رخ علی بین
    به علی شناختم من به خدا قسم خدا را

    به خدا که در دو عالم اثر از فنا نماند
    چو علی گرفته باشد سر چشمه بقا را

    مگر ای سحاب رحمت تو بباری ارنه دوزخ
    به شرار قهر سوزد همه جان ماسوا را

    برو ای گدای مسکین در خانه علی زن
    که نگین پادشاهی دهد از کرم گدا را

    بجز از علی که گوید به پسر که قاتل من
    چو اسیر تست اکنون به اسیر کن مدارا

    بجز از علی که آرد پسری ابوالعجائب
    که علم کند به عالم شهدای کربلا را

    چو به دوست عهد بندد ز میان پاکبازان
    چو علی که میتواند که بسر برد وفا را

    نه خدا توانمش خواند نه بشر توانمش گفت
    متحیرم چه نامم شه ملک لافتی را

    بدو چشم خون فشانم هله ای نسیم رحمت
    که ز کوی او غباری به من آر توتیا را

    به امید آن که شاید برسد به خاک پایت
    چه پیامها سپردم همه سوز دل صبا را

    چو تویی قضای گردان به دعای مستمندان
    که ز جان ما بگردان ره آفت قضا را

    چه زنم چونای هردم ز نوای شوق او دم
    که لسان غیب خوشتر بنوازد این نوا را

    «همه شب در این امیدم که نسیم صبحگاهی
    به پیام آشنائی بنوازد آشنا را»

    ز نوای مرغ یا حق بشنو که در دل شب
    غم دل به دوست گفتن چه خوشست شهریارا

  4. Top | #3
    setare

    اشعاراستاد شهریار

    به چشمک اینهمه مژگان به هم مزن یارا
    که این دو فتنه بهم می زنند دنیا را

    چه شعبده است که در چشمکان آبی تو
    نهفته اند شب ماهتاب دریا را

    تو خود به جامه خوابی و ساقیان صبوح
    به یاد چشم تو گیرند جام صهبا را

    کمند زلف به دوش افکن و به صحرا زن
    که چشم مانده به ره آهوان صحرا را

    به شهر ما چه غزالان که باده پیمایند
    چه جای عشوه غزالان بادپیما را

    فریب عشق به دعوی اشگ و آه مخور
    که درد و داغ بود عاشقان شیدا را

    هنوز زین همه نقاش ماه و اختر نیست
    شبیه سازتر از اشگ من ثریا را

    اشاره غزل خواجه با غزاله تست
    صبا به لطف بگو آن غزال رعنا را

    به یار ما نتوان یافت شهریارا عیب
    جز این قدر که فراموش می کند ما را

  5. کاربر مقابل پست setare عزیز را پسندیده است:

    !!yalda!! (11-27-2017)

  6. Top | #4
    setare

    اشعاراستاد شهریار

    آمدی جانم به قربانت ولی حالا چرا
    بی وفا حالا که من افتاده ام از پا چرا

    نوشداروئی و بعد از مرگ سهراب آمدی
    سنگدل این زودتر می خواستی حالا چرا

    عمر ما را مهلت امروز و فردای تو نیست
    من که یک امروز مهمان توام فردا چرا

    نازنینا ما به ناز تو جوانی داده ایم
    دیگر اکنون با جوانان نازکن با ما چرا

    وه که با این عمرهای کوته بی اعتبار
    اینهمه غافل شدن از چون منی شیدا چرا

    شور فرهادم بپرسش سر به زیر افکنده بود
    ای لب شیرین جواب تلخ سربالا چرا

    ای شب هجران که یک دم در تو چشم من نخفت
    اینقدر با بخت خواب آلود من لالا چرا

    آسمان چون جمع مشتاقان پریشان می کند
    در شگفتم من نمی پاشد ز هم دنیا چرا

    در خزان هجر گل ای بلبل طبع حزین
    خامشی شرط وفاداری بود غوغا چرا

    شهریارا بی حبیب خود نمی کردی سفر
    این سفر راه قیامت میروی تنها چرا

  7. Top | #5
    setare

    اشعاراستاد شهریار

    باز کن نغمه جانسوزی از آن ساز امشب
    تا کنی عقده اشک از دل من باز امشب

    ساز در دست تو سوز دل من می گوید
    من هم از دست تو دارم گله چون ساز امشب

    مرغ دل در قفس سینه من می نالد
    بلبل ساز ترا دیده هم آواز امشب

    زیر هر پرده ساز تو هزاران راز است
    بیم آنست که از پرده فتد راز امشب

    گرد شمع رخت ای شوخ من سوخته جان
    پر چو پروانه کنم باز به پرواز امشب

    گلبن نازی و در پای تو با دست نیاز
    می کنم دامن مقصود پر از ناز امشب

    کرد شوق چمن وصل تو ای مایه ناز
    بلبل طبع مرا قافیه پرداز امشب

    شهریار آمده با کوکبه گوهر اشک
    به گدائی تو ای شاهد طناز امشب

  8. کاربر مقابل پست setare عزیز را پسندیده است:

    !!yalda!! (11-27-2017)

  9. Top | #6
    setare

    اشعاراستاد شهریار

    شب همه بی تو کار من شکوه به ماه کردنست
    روز ستاره تا سحر تیره به آه کردنست

    متن خبر که یک قلم بی تو سیاه شد جهان
    حاشیه رفتنم دگر نامه سیاه کردنست

    چون تو نه در مقابلی عکس تو پیش رونهیم
    اینهم از آب و آینه خواهش ماه کردنست

    نو گل نازنین من تا تو نگاه می کنی
    لطف بهار عارفان در تو نگاه کردنست

    ماه عباد تست و من با لب روزه دار ازین
    قول و غزل نوشتنم بیم گناه کردنست

    لیک چراغ ذوق هم این همه کشته داشتن
    چشمه به گل گرفتن و ماه به چاه کردنست

    غفلت کائنات را جنبش سایه ها همه
    سجده به کاخ کبریا خواه نخواه کردنست

    از غم خود بپرس کو با دل ما چه می کند
    این هم اگر چه شکوه شحنه به شاه کردنست

    عهد تو سایه و صبا گو بشکن که راه من
    رو به حریم کعبه لطف اله کردنست

    گاه به گاه پرسشی کن که زکات زندگی
    پرسش حال دوستان گاه به گاه کردنست

    بوسه تو به کام من کوه نورد تشنه را
    کوزه آب زندگی توشه راه کردنست

    خود برسان به شهریار ای که در این محیط غم
    بی تو نفس کشیدنم عمر تباه کردنست

  10. Top | #7
    setare

    اشعاراستاد شهریار

    کاروان آمد و دلخواه به همراهش نیست
    با دل این قصه نگویم که به دلخواهش نیست

    کاروان آمد و از یوسف من نیست خبر
    این چه راهیست که بیرون شدن از چاهش نیست

    ماه من نیست در این قافله راهش ندهید
    کاروان بار نبندد شب اگر ماهش نیست

    ما هم از آه دل سوختگان بی خبر است
    مگر آئینه شوق و دل آگاهش نیست

    تخت سلطان هنر بر افق چشم و دل است
    خسرو خاوری این خیمه و خرگاهش نیست

    خواهم اندر عقبش رفت و بیاران عزیز
    باری این مژده که چاهی بسر راهش نیست

    شهریارا عقب قافله کوی امید
    گو کسی رو که چو من طالع گمراهش نیست

  11. Top | #8
    setare

    اشعاراستاد شهریار

    خجل شدم ز جوانی که زندگانی نیست
    به زندگانی من فرصت جوانی نیست

    من از دو روزه هستی به جان شدم بیزار
    خدای شکر که این عمر جاودانی نیست

    همه بگریه ابر سیه گشودم چشم
    دراین افق که فروغی ز شادمانی نیست

    به غصه بلکه به تدریج انتحار کنم
    دریغ و درد که این انتحار آنی نیست

    نه من به سیلی خود سرخ میکنم رخ و بس
    به بزم ما رخی از باده ارغوانی نیست

    ببین به جلد سگ پاسبان چه گرگانند
    به جان خواجه که این شیوه شبانی نیست

    ز بلبل چمن طبع شهریار افسوس
    که از خزان گلشن شور نغمه خوانی نیست

  12. Top | #9
    setare

    اشعاراستاد شهریار

    دیر آمدی که دست ز دامن ندارمت
    جان مژده داده ام که چوجان در برارمت

    تا شویمت از آن گل عارض غبار راه
    ابری شدم ز شوق که اشگی ببارمت

    عمری دلم به سینه فشردی در انتظار
    تا درکشم به سینه و در بر فشارمت

    این سان که دارمت چو لئیمان نهان ز خلق
    ترسم بمیرم و به رقیبان گذارمت

    داغ فراق بین که طربنامه وصال
    ای لاله رخ به خون جگر می نگارمت

    چند است نرخ بوسه به شهر شما که من
    عمری است کز دو دیده گهر می شمارمت

    دستی که در فراق تو میکوفتم به سر
    باور نداشتم که به گردن درآرمت

    ای غم که حق صحبت دیرینه داشتی
    باری چو می روی به خدا می سپارمت

    روزی که رفتی از بر بالین شهریار
    گفتم که ناله ای کنم و بر سر آرمت

  13. Top | #10
    setare

    اشعاراستاد شهریار

    نه وصلت دیده بودم کاشکی ای گل نه هجرانت
    که جانم در جوانی سوخت ای جانم به قربانت

    تحمل گفتی و من هم که کردم سال ها اما
    چقدر آخر تحمل بلکه یادت رفته پیمانت

    چو بلبل نغمه خوانم تا تو چون گل پاکدامانی
    حذر از خار دامنگیر کن دستم به دامانت

    تمنای وصالم نیست عشق من مگیر از من
    به دردت خو گرفتم نیستم در بند درمانت

    امید خسته ام تا چند گیرد با اجل کشتی
    بمیرم یا بمانم پادشاها چیست فرمانت

    شبی با دل به هجران تو ای سلطان ملک دل
    میان گریه می گفتم که کو ای ملک سلطانت

    چه شبهایی که چون سایه خزیدم پای قصر تو
    به امیدی که مهتاب رخت بینم در ایوانت

    به گردنبند لعلی داشتی چون چشم من خونین
    نباشد خون مظلومان؟ که می گیرد گریبانت

    دل تنگم حریف درد و اندوه فراوان نیست
    امان ای سنگدل از درد و اندوه فراوانت

    به شعرت شهریارا بیدلان تا عشق میورزند
    نسیم وصل را ماند نوید طبع دیوانت

  14. 2 کاربر پست setare عزیز را پسندیده اند .

    mohamad.uk (11-27-2017),mohsen32 (11-27-2017)

صفحه 1 از 5 123 ... آخرینآخرین

اطلاعات موضوع

کاربرانی که در حال مشاهده این موضوع هستند

در حال حاضر 1 کاربر در حال مشاهده این موضوع است. (0 کاربران و 1 مهمان ها)

کاربرانی که این تاپیک را مشاهده کرده اند: 0

هیچ عضوی در لیست وجود ندارد.

مجوز های ارسال و ویرایش

  • شما نمیتوانید موضوع جدیدی ارسال کنید
  • شما امکان ارسال پاسخ را ندارید
  • شما نمیتوانید فایل پیوست کنید.
  • شما نمیتوانید پست های خود را ویرایش کنید
  •  

مرجع تخصصی ویبولتین ویکی وی بی در سال 1391 تاسیس شده است و افتخار میکند که تا کنون توانسته به نحو احسن جدید ترین آموزش ها و امکانات را برای وبمستران میهن عزیزمان ایران به ویژه کاربران ویبولتین به ارمغان بیاورد .

اطـلـاعـات انجمـن
حـامـیان انجمـن