در دیاری که در او نیست کسی یار کسیکاش یارب که نیفتد به کسی کار کسی
هر کس آزار من زار پسندید ولینپسندید دل زار من آزار کسی
آخرش محنت جانکاه به چاه اندازدهر که چون ماه برافروخت شب تار کسی
سودش این بس که بهیچش بفروشند چو منهر که با قیمت جان بود خریدار کسی
سود بازار محبت همه آه سرد استتا نکوشید پی گرمی بازار کسی
من به بیداری از این خواب چه سنجم که بودبخت خوابیدهٔ کس دولت بیدار کسی
غیر آزار ندیدم چو گرفتارم دیدکس مبادا چو من زار گرفتار کسی
تا شدم خوار تو رشگم به عزیزان آیدبارالها که عزیزی نشود خوار کسی
آن که خاطر هوس عشق و وفا دارد از اوبه هوس هر دو سه روزیست هوادار کسی
لطف حق یار کسی باد که در دورهٔ مانشود یار کسی تا نشود بار کسی
گر کسی را نفکندیم به سر سایه چو گلشکر ایزد که نبودیم به پا خار کسی
شهریارا سر من زیر پی کاخ ستمبه که بر سر فتدم سایه دیوار کسی