کاش می دانستیم که زندگی با همه وسعت خویش
محفل ساکت غم خوردن نیست
حاصلش تن به قضا دادن و پژمردن نیست
زندگی خوردن و خوابیدن نیست
زندگی حس جاری شدن است
زندگی کوشش و راهی شدن است
از تماشاگر اغاز حیات
تا به جایی که خدا می داند
![]()
کاش می دانستیم که زندگی با همه وسعت خویش
محفل ساکت غم خوردن نیست
حاصلش تن به قضا دادن و پژمردن نیست
زندگی خوردن و خوابیدن نیست
زندگی حس جاری شدن است
زندگی کوشش و راهی شدن است
از تماشاگر اغاز حیات
تا به جایی که خدا می داند
![]()
با تو خورشید ترین ماه جهانم ! نفسم.
مشت می کوبم بر درپنجه می سایم بر پنجره هامن دچار خفقانم خفقانمن به تنگ آمده ام از همه چیزبگذارید هواری بزنمایبا شما هستماین درها را باز کنیدمن به دنبال فضایی می گردملب بامیسر کوهیدل صحراییکه در آنجا نفسی تازه کنمآهمی خواهم فریاد بلندی بکشمکه صدایم به شما هم برسدمن به فریاد همانند کسیکه نیازی به تنفس داردمشت می کوبد بر درپنجه می ساید بر پنجره هامحتاجممن هم آوازم را سر خواهم دادچاره درد مرا باید این داد کنداز شما خفته ی چندچه کسی می آید با من فریاد کند ؟
با تو خورشید ترین ماه جهانم ! نفسم.