مشت می کوبم بر درپنجه می سایم بر پنجره هامن دچار خفقانم خفقانمن به تنگ آمده ام از همه چیزبگذارید هواری بزنمایبا شما هستماین درها را باز کنیدمن به دنبال فضایی می گردملب بامیسر کوهیدل صحراییکه در آنجا نفسی تازه کنمآهمی خواهم فریاد بلندی بکشمکه صدایم به شما هم برسدمن به فریاد همانند کسیکه نیازی به تنفس داردمشت می کوبد بر درپنجه می ساید بر پنجره هامحتاجممن هم آوازم را سر خواهم دادچاره درد مرا باید این داد کنداز شما خفته ی چندچه کسی می آید با من فریاد کند ؟