چه صبح هایی که میتوانستیم با هم بخیر کنیم و نکردیم...
تو موهایم را شانه کنی...
و من برایت حرف بزنم...
از آن حرف ها که جوابش فقط لبخند توست...
تو پیش قدم شوی...
برای ریختن چای و من مربا به نانت اضافه کنم...
اما سهم ما این بود...
که از پشت قاب های شیشه ای موبایل... همدیگر را لمس کنیم...
نه تو مقصری نه من...
سرنوشت عاشقانه هایِ زیادی به ما بدهکار است...
طلبکار هم صبرش حدی دارد...
خدا به خیر کند...
دعوای وصول طلبمان را...