شبانه
درختانی ديده ام
با پنجه های آويخته روشن
كه به جانب آب مي دوند.
آبی ديده ام
كه ايستاده است
به باغ برهنه لباس زمستانی می فروشد.
و دلی ديده ام از كاغذ
ليمويی بی هوش
كه روشن و خاموش می شد
و در تن من می تپيد
دلی كه تو را ديده بود ، آمده بودي
كاغذ را ورق مي زدی .
![]()