من هَمینم
نه چشمان آبی دارم ،
نه کفشهای پاشنه بلند ...
همیشه کَتانی مـی پوشَم ؛
روی چَمَن ها غَلت نمیزنم ...
عِشوه ریختن را خوب یادَم نَداده اند ...
وقتی از کِنارم رَد میشوی بوی اُدکلنم مَستت نمیکُند ..
. گاهی از فَرط غصّه بلند داد میزنم ...
خدایَم را با تمام دنیا عَوض نمیکُنم ...
و بعضی آدم های اطرافَم را هم با تمام دنیا عَوض نمیکنم ...
شب ها پایه ی پَرسه زدن در خیابان و مهمانی نیستم ...
بلد نیستم تا صبح پای گوشی پِچ پِچ کنم و بگویم دوستَت دارم ...
وقتی حتی به تعداد حروف دوستت دارم هم ، دوستت ندارم...
ولی اگر بگویم دوستت دارم ، دوست داشتنم حد و مرزی ندارد ..
من خالصانه همینم