سرگردان
نه خودت را دارم


نه دست هایت را


و نه حتی تکه آرامی از صدایت را


غروب که می شود


یادت را در خودم می ریزم


و دست در دست خیالت


به خیابان می زنم


و خرده ریزه های جفتی همرنگ می خرم


برای این اتاق ساده نیمه عریان


که یک شب آمدنت را


با ماندن اشتباه گرفته بود


ای کسی که با منی و مرا جا گذاشته ای


خانه تو کجای این شهر می تواند باشد؟


کجای این شهر ؟





"فرنگیس شنتیا"


از کتاب: اوی من / نشر فصل پنجم / چاپ اول 1396