آدم از كسي كه دوست داره به راحتي روي بر نميگردونه و به راحتي فراموش نميكني خوبي ها كسي كه دوستش داره و فقط بدي ها را نميبينه
ما انسانها اگر كسي بهمون بدي كرد همه خوبي هاشو فراموش ميكنيم
آدم از كسي كه دوست داره به راحتي روي بر نميگردونه و به راحتي فراموش نميكني خوبي ها كسي كه دوستش داره و فقط بدي ها را نميبينه
ما انسانها اگر كسي بهمون بدي كرد همه خوبي هاشو فراموش ميكنيم
L O S T (02-21-2018)
این نیز بگذرد …
اما بعضی چیزها هست که هر چقدر هم بگذرد ، “نمی گذرد”
و داغشان تا ابد بر دل آدم میماند !
behn@m (02-21-2018)
نه چتر با خود داشت نه روزنامه نه چمدان
عاشقاش شدم...
از کجا باید میدانستم
مسافر است؟
L O S T (02-21-2018)
گاهی یک رفتن تمامت را با خود میبرد
و تو تا آخر عمر در به در دنبال خودت میگردی ...
![]()
behn@m (02-21-2018)
ملوانی شوریده
خلبانی سر به هوا
شاعری عاشق
قصابی دل رحم
کارگری ساده...
آدمهای زیادی در من هستند
که عاشق هیچ کدامشان نیستی
کاش لااقل امروز را اینجا بودی
باران میگرفت
قدم میزدیم
تو ذوق میکردی و من تماشا
کاش بودی و می دیدی
وقتی تو حواسم را زودتر از باران پرت میکنی
خیس نمی شوم!
من اینجا
بی تو زیرِ باران
آب میشوم!
ﺧــــــﺪﺍﯾــــــــــ ـــــــﺎ ... !!!!
ﻣـــــــــﻦ ﻓـــــﻘﻂ اورا ﻣﯿــﺨﻮﺍﻫــﻢ ......
ﺍﮔــــــﺮ ﺑــــﺎ ﺩﯾﮕـــــﺮﯼ ﺑــــﺮﻭﺩ ......
ﺑــــــــــــه ﺧـــــﺪﺍﻭﻧﺪﯼ ﺧــــﻮﺩﺕ
ﻗـــﺴﻢ بــــﻪ ﺗﻤــــــﺎﻡ ﺩﯾـــﮕـــﺮﯼ ﻫـــﺎﯾﺖ ﺧــــﯿﺎﻧـــﺖ ﻣﯿــــــــــــكنم...
برگرد و دل را صاف کن؛ تردید، تا کی؟
بر وعدههایم اینهمه تاکید، تا کی؟
وا کن عبوس اخم را از ابروی خود
معشوقهی طناز من! تهدید، تا کی؟
امشب جوابِ این دلِ دیوانه با تو
گفتم: از اینجا رفتهای؛ پرسید: تا کی؟
هر صبح، با لبخندِ تو گل میکند عشق
تاریکیِ این خانه، ای خورشید! تا کی؟
دریای من! در زیر خاکِ داغِ ساحل
مدفون شود لبخندِ مروارید، تا کی؟
دور از نگاهت ماندهام با دردِ غربت
از چِشم تو ای همسفر! تبعید، تا کی؟
امضای زیرِ شاهبیتِ شعرهایم!
شعرم بماند بیتو بیتایید، تا کی؟
بیتو نمیخواهم عزیزم! کهکشان را
این قهرها ای حضرت ناهید! تا کی؟
باز می کنم
پنجره قلبم را،
صدای ترانه تنهایی
می نشیند بر قاب سینه سنگینم؛
و یک دنیا شور و بی پروایی
آزاد می شود از بند سکوت
وقتی که می رقصند
آن انگشتان کشیده و باریک
بر تن کلیدهای سیاه و سفید!
آری پیانو بزن،
ای کودکی که در درون نشسته ای!
لحظه ای آرامش بیافرین
و آگاهم کن
از خاطرات گذشته ای
که در بی نهایت ها غرق شده اند...
آدما میان با حضورشون دفتر سفید خاطراتمو سیاه میکنن
اما چرا هر شب فقط این چند سطر سیاه خواب رو از چشام میگیرن
شاید کسیکه این چند سطر رو پر کرده هم الان کیلومترها دورتر به فکر منه
دوباره شب دوباره تنهایی دوباره هجوم خاطره ها
دوباره حس های تکراری دوباره فکرای......
امشب باز هم تنهایم
باز درگیر این دل بیمارم
باز اندیشه چشمان سیاه
مرا کشانده به کوره راه
باز می ترسم از این نم نم باران
که تصویرش را می کشد در این سیاهی بی پایان
می ترسم از سیاهی خویش و سپیدی دستانش
میترسم از حقیقت تلخ که درگیر شود با رویایش
ترس و هجوم این افکار برده خواب از چشمانم
اما باز گوشه ای می نشینم و دست به آسمانم
شاید ابری از معجزه بودنش ببارد در بیابانم
آدما میان با حضورشون دفتر سفید خاطراتمو سیاه میکنن