گویند که او می آید ودرختان دگر طاقت ایستادن ندارند کوچه های تاریخ پر از گرد وغبار ظلم است انسانهاجز گوشت و استخوان چیزی ندارند گوئی احساسات در میان ما مرده است وماشینها زندگیمان را تسخیر کرده اند تو گوئی او می آید؟ آری او می آید به آسما نگاه کن، خشم کرده است اشک خود را دریغ می دارد زمین هر روز و شب ندا سر می دهد کجاست.کجاست آنکه باید بیاید وهنوز من وتو آماده آمدنش.............. وگویند که او می آید .بى‏گمان خواهد آمد در صبح يك آدينه! سوار بر سمند سپيده با رايت آفتاب بر دوش، تا به اهتزاز درآورد آن را بر بلنداى گنبد گيتى! او مى‏آيد تا با آذرخش ذوالفقارش سينه شب را بشكافد! و خورشيد خدا را نمايان سازد! او مى‏آيد زيباتر از هزار نگار و خوبتر از صد هزار بهار!