‌‌‌شب گذشت از نیمه و من در تب روی توأم
تو تمام من شدی، من مست گیسوی توأم

شد حدیث عشق آغاز و شدم دیوانه ات
همچو حافظ من غزل خوان سر کوی توأم

کاش با یک بوسه از تو بشکند بغض سکوت
تشنه ام من تشنه ی بوسیدن روی توأم

آمدی ساده نشستی در حریم قلب من
مات و حیران گشتم و آواره ی کوی توأم

با نگاهت آتشی بر جان تب دارم زدی
شب گذشت از نیمه و من در تکاپوی توأم