چشم
بهم زدیم
دیدیم که
چه زود
سهم
روزهایی شدیم
پر از
یادش بخیر . . .


من ...روز خویش را ...با آفتاب ِ روی تو ...کز مشرق ِ خیال دمیده است ،آغاز می کنم !!من ...با تو می نویسم و می خوانم ؛من ...با تو راه می روم و حرف می زنم ؛وز شوق ِ این محالکه دستم به دست توست ،منجای راه رفتن ...پرواز می کنم !!