آتش عشقات به خاکستر بدل کرد آخرم
گر نداری باور از دنیای ویرانم بپرس ...
پرده در پرده همه خنیاگر عشق توام
شوروشوقم را از آوازی که میخوانم بپرس
آتش عشقات به خاکستر بدل کرد آخرم
گر نداری باور از دنیای ویرانم بپرس ...
پرده در پرده همه خنیاگر عشق توام
شوروشوقم را از آوازی که میخوانم بپرس
با تو خورشید ترین ماه جهانم ! نفسم.
به پيش روي من تا چشم ياري مي كند ، درياست
چراغ ساحل آسودگي ها در افق پيداست
درين ساحل كه من افتاده ام خاموش
غمم دريا ، دلم تنهاست
وجودم بسته در زنجير خونين تعلق ها ست
خروش موج با من مي كند نجوا
كه : هر كس دل به دريا زد رهائي يافت
كه هر كس دل به دريا زد رهائي يافت
مرا آن دل كه بر دريا زنم ، نيست
ز پا اين بند خونين بر كنم نيست
اميد آنكه جان خسته ام را
به آن ناديده ساحل افكنم نيست
![]()
با تو خورشید ترین ماه جهانم ! نفسم.