هنوز هم صدایت در گوشم بیداد می کند.
هنوز هم تصویر چشمانت مقابل چشمانم تکرار می شود.
بعضی وقتها احساس میکنم در کنارمی ، دستانت را گرفته ام و بر گونه مهربانت بوسه میزنم.
گاه احساس می کنم در کنارم قدم میزنی و من نیز برایت ترانه عاشقانه میخوانم.
هنوز هم چهره مهربانت در مقابلم است ، و خاطره های با تو بودن در ذهنم تکرار می شود.
بعضی وقتها گرمی آن دستان مهربانت را احساس میکنم ، اما وقتی میبینم که همه یک خواب و رویا است دستانم سرد سرد می شوند و قطره های اشک از چشمانم میریزند.
هر چه میخواهم خاطره های با تو بودن را از یاد ببرم نمی توانم ، هر چه میخواهم عشقت را از دل بیرون کنم نمی توانم.
نمی توانم فراموشت کنم ، ای تو که مرا به خاک سپرده ای.
گاه به یادم می آید آن لحظه که با تو می خندیدم و لحظه های زندگی ام شیرینترین لحظه ها بود اما اینک در غم تنهایی نشسته ام و اشک میریزم و لحظه هایم تلخ ترین لحظه هاست
هنوز هم عاشقم ، هنوز دوستت دارم و فراموشت نکرده ام.
نوشته بودم که فراموشت میکنم ، اما نگفته بودم فراموش شده ای.
تویی که روزی روزگاری عشقم، لحظه لحظه های زندگی ام بودی چگونه می توانم فراموشت کنم!
هنوز هم دلم با تو است ، اگر تو نیستی ، یاد و خاطرات با تو بودن هر روز برایم تکرار می شود و غم از دست دادنت دلم را بیشتر می سوازند.آری حالا که رفتی ، لحظه ای برگرد و خاطرات با هم بودنمان را نیز با خود ببر که یاد آنها دلم را بدجور می سوزاند...