نمایش نتایج: از 1 به 3 از 3

موضوع: بیا تا دوباره قصه نیمه تمام عشق را با شیرینی به پایان برسانیم...

  1. Top | #1

    عنوان کاربر
    کاربر عضو
    تاریخ عضویت
    Feb 2018
    شماره عضویت
    6060
    نوشته ها
    4,444
    پسندیده
    47
    مورد پسند : 701 بار در 533 پست
    Windows NT 10.0 Firefox 59.0

    بیا تا دوباره قصه نیمه تمام عشق را با شیرینی به پایان برسانیم...

    روزهای خوب باهم بودنمان گذشت، روزهایی که با چند خاطره تلخ و شیرین به سر رسید و تنها یادگار از آن روزها یک قلب شکسته برجا ماند.
    روزهای شیرین عاشقی گذشت و امروز من تنهای تنهایم ، گذشت و اینک دلم هوای تو را کرده است.
    دلم تنگ است برای آن لحظه های شیرین با هم بودنمان.
    دلم برای گرفتن آن دستان مهربانت ، بوسه بر روی گونه زیبایت تنگ شده است.
    کاش دوباره آن روزهای شیرین عاشقی مان تکرار می شد ، کاش دوباره می توانستم آن صدایی که شب و روز به من آرامش می داد را بشنوم.
    دلم برای آن خنده های قشنگت تنگ شده است عزیزم.
    تو رفتی و تنها چند خاطره که هیچگاه نمی توانم فراموش کنم بر جا گذاشتی.
    خاطره هایی که یاد آن این دل عاشقم را می سوزاند.
    دلم بدجور برای تو تنگ است عزیزم.
    برگرد ! بیا تا دوباره قصه نیمه تمام عشق را با شیرینی به پایان برسانیم.
    برگرد تا قصه من و تو پایانش تلخ و غم انگیز نباشد.
    دلم برای لحظه های دیدار با تو تنگ شده است.
    چه عاشقانه دستانم را می گرفتی و در کنارم قدم می زدی ، چه عاشقانه مرا در آغوش خود می فشردی.
    چرا رفتی از کنارم؟ تو رفتی و من تنهای تنها در این دنیای بی محبت با چند خاطره تلخ مانده ام.
    برگرد تا دوباره آن خاطره های شیرین با هم بودنمان تکرار شود.
    دلم بدجور برای تو ، برای حرفهایت ، درد دلهایت ،صدای گریه هایت تنگ شده است.
    عزیزم برگرد تا دوباره جان بگیرم و منی که اینک خسته از زندگی ام نفس بگیرم.
    با آمدنت مرا دوباره زنده کن و احساس را در وجود من شعله ور کن تا عاشقانه تر از همیشه از تو و آن عشق پاکت بنویسم...

  2. Top | #2

    عنوان کاربر
    کاربر عضو
    تاریخ عضویت
    Feb 2018
    شماره عضویت
    6060
    نوشته ها
    4,444
    پسندیده
    47
    مورد پسند : 701 بار در 533 پست
    Windows NT 10.0 Firefox 59.0
    چشمهایم را بسته ام ، تا تو را ببینم
    ببینم که در کنارمی ، سرم بر روی شانه هایت است و تو فقط مال منی
    حس کنم گرمای وجودت را ، فراموش کنم همه غم های دنیا را …
    چشمهایم را بسته ام ، تا تو را در آغوش بگیرم ، تا همانجا در کنارت ، برایت بمیرم…
    شاید تنها در خیالم با تو باشم و همیشه عاشق این خیالات باشم…
    خیالی که لحظه به لحظه با من است ، همیشه و همه جا در کنار من است ، حسرت شده برایم این خیالات عاشقانه ، از خیال تو حتی یک لحظه هم خواب به چشمانم نیامده….
    همیشه فکرم پیش تو است ، تو که میدانی دلم بدجور گرفتار تو است ، پس کجایی که آرامم کنی؟ خواهشی از قلب بی وفای تو دارم، هوای قلب تنهای مرا هم داشته باش….
    بس که به خیال تو چشمهایم را بستم و به رویاها رفتم،دنیا را فراموش کرده ام ،دنیای من تو شده ای و رویاهایت ، حسرت شده برای یک بار هم، شنیدن صدای نفسهایت….
    دلم در این هوای آلوده دلتنگی ، پر از غبار شده ، مدتی گذشته و هنوز این گرد و غبارها پاک نشده ، هر کسی می آید پیش خود میگوید شاید این دل حراج شده، اما کسی نمیداند که دلم یک عاشق سر به هوا شده…
    دلی که عاشق است و عشقش در کنارش نیست ، دلی که لحظه به لحظه به خیال آمدن عشقش دیگر محکوم به انتظار نیست ….
    چشمهایم را بسته ام ، تو نیامدی و من عاشقی دلشکسته ام…
    -----------------------------------------------------------
    من هر روز و هر لحظه نگرانت می شوم که چه می کنی !؟
    پنجره ی اتاقم را باز می کنم و فریاد می زنم
    تنهاییت برای من …

    غصه هایت برای من …

    همه بغضها و اشکهایت برای من ..
    بخند برایم بخند
    آنقدر بلند
    تا من هم بشنوم صدای خنده هایت را…

    صدای همیشه خوب بودنت را

    دلم برایت تنگ شده
    دوستت دارم …



  3. Top | #3

    عنوان کاربر
    کاربر عضو
    تاریخ عضویت
    Feb 2018
    شماره عضویت
    6060
    نوشته ها
    4,444
    پسندیده
    47
    مورد پسند : 701 بار در 533 پست
    Windows NT 10.0 Firefox 59.0
    هنوز هم صدایت در گوشم بیداد می کند.
    هنوز هم تصویر چشمانت مقابل چشمانم تکرار می شود.
    بعضی وقتها احساس میکنم در کنارمی ، دستانت را گرفته ام و بر گونه مهربانت بوسه میزنم.
    گاه احساس می کنم در کنارم قدم میزنی و من نیز برایت ترانه عاشقانه میخوانم.
    هنوز هم چهره مهربانت در مقابلم است ، و خاطره های با تو بودن در ذهنم تکرار می شود.
    بعضی وقتها گرمی آن دستان مهربانت را احساس میکنم ، اما وقتی میبینم که همه یک خواب و رویا است دستانم سرد سرد می شوند و قطره های اشک از چشمانم میریزند.
    هر چه میخواهم خاطره های با تو بودن را از یاد ببرم نمی توانم ، هر چه میخواهم عشقت را از دل بیرون کنم نمی توانم.
    نمی توانم فراموشت کنم ، ای تو که مرا به خاک سپرده ای.
    گاه به یادم می آید آن لحظه که با تو می خندیدم و لحظه های زندگی ام شیرینترین لحظه ها بود اما اینک در غم تنهایی نشسته ام و اشک میریزم و لحظه هایم تلخ ترین لحظه هاست
    هنوز هم عاشقم ، هنوز دوستت دارم و فراموشت نکرده ام.
    نوشته بودم که فراموشت میکنم ، اما نگفته بودم فراموش شده ای.
    تویی که روزی روزگاری عشقم، لحظه لحظه های زندگی ام بودی چگونه می توانم فراموشت کنم!
    هنوز هم دلم با تو است ، اگر تو نیستی ، یاد و خاطرات با تو بودن هر روز برایم تکرار می شود و غم از دست دادنت دلم را بیشتر می سوازند.
    آری حالا که رفتی ، لحظه ای برگرد و خاطرات با هم بودنمان را نیز با خود ببر که یاد آنها دلم را بدجور می سوزاند...



اطلاعات موضوع

کاربرانی که در حال مشاهده این موضوع هستند

در حال حاضر 1 کاربر در حال مشاهده این موضوع است. (0 کاربران و 1 مهمان ها)

کاربرانی که این تاپیک را مشاهده کرده اند: 0

هیچ عضوی در لیست وجود ندارد.

مجوز های ارسال و ویرایش

  • شما نمیتوانید موضوع جدیدی ارسال کنید
  • شما امکان ارسال پاسخ را ندارید
  • شما نمیتوانید فایل پیوست کنید.
  • شما نمیتوانید پست های خود را ویرایش کنید
  •  

مرجع تخصصی ویبولتین ویکی وی بی در سال 1391 تاسیس شده است و افتخار میکند که تا کنون توانسته به نحو احسن جدید ترین آموزش ها و امکانات را برای وبمستران میهن عزیزمان ایران به ویژه کاربران ویبولتین به ارمغان بیاورد .

اطـلـاعـات انجمـن
09171111111 mahboob_hameh@yahoo.com طراحی توسط ویکـی وی بی
حـامـیان انجمـن