غَنا با پا فشاری کرد ایجاد تهی دستی
خدا ویران نماید خانه سرمایه داری را
فرخی_یزدی
عقل بیهوده سر طرح معما دارد
بازی عشق مگر شایدو اما دارد
فاضل_نظری
رازداری کن و از من گله در جمع مکن
باز بازیچه مشو، بار سفر جمع مکن
با حضور تو قرار است مرا زجر دهند
خویش را مایهی دلگرمی هر جمع، مکن
کاظم_بهمنی
می دانی و می پرسیم ای چشم سخنگوی
جز عشق جوابی به سوال تو ندارم
شفیعی_کدکنی
در ره عشقش چو دانش باید و بی دانشی
لاجرم در عشق هم نادان و هم دانا شدم
عطار
پیراهنِ تو ، "اَمن ترین" جای زمین است
کم کم بدنت ساده ترین شکل وطَن شد
سعید_شیروانی
خواستم دیگر فراموشت کنم، اما نشد
خواستم، اما نشد، این کار آرامم نکرد
نجمه_زارع
! SETAre * (12-15-2018)
عشق کو تا نو کنم با درد پیمانی درست
از فغان در شهر نگذارم گریبانی درست
عرفی_شیرازی