صفحه 2 از 5 نخستنخست 1234 ... آخرینآخرین
نمایش نتایج: از 11 به 20 از 44

موضوع: اشعاراستاد شهریار

  1. Top | #11

    عنوان کاربر
    مدیریت
    تاریخ عضویت
    May 2015
    شماره عضویت
    2
    نوشته ها
    4,250
    پسندیده
    4,137
    مورد پسند : 3,168 بار در 2,073 پست
    نوشته های وبلاگ
    2
    Windows 7/Server 2008 R2 Chrome 62.0.3202.94
    لایک ستاره خانم عالیه

  2. Top | #12
    setare

    اشعاراستاد شهریار

    مه من هنوز عشقت دل من فکار دارد
    تو یکی بپرس از این غم که به من چه کار دارد

    نه بلای جان عاشق شب هجرتست تنها
    که وصال هم بلای شب انتظار دارد

    تو که از می جوانی همه سرخوشی چه دانی
    که شراب ناامیدی چقدر خمار دارد

    نه به خود گرفته خسرو پی آهوان ار من
    که کمند زلف شیرین هوس شکار دارد

    مژه سوزن رفو کن نخ او ز تار مو کن
    که هنوز وصله دل دو سه بخیه کار دارد

    دل چون شکسته سازم ز گذشته های شیرین
    چه ترانه های ه محزون که به یادگار دارد

    غم روزگار گو رو پی کار خود که ما را
    غم یار بی خیال غم روزگار دارد

    گل آرزوی من بین که خزان جاودانیست
    چه غم از خزان آن گل که ز پی بهار دارد

    دل چون تنور خواهد سخنان پخته لیکن
    نه همه تنور سوز دل شهریار دارد

  3. Top | #13
    setare

    اشعاراستاد شهریار

    جوانی حسرتا با من وداع جاودانی کرد
    وداع جاودانی حسرتا با من جوانی کرد

    بهار زندگانی طی شد و کرد آفت ایام
    به من کاری که با سرو و سمن باد خزانی کرد

    قضای آسمانی بود مشتاقی و مهجوری
    چه تدبیری توانم با قضای آسمانی کرد

    شراب ارغوانی چاره رخسار زردم نیست
    بنازم سیلی گردون که چهرم ارغوانی کرد

    هنوز از آبشار دیده دامان رشک دریا بود
    که ما را سینه آتشفشان آتشفشانی کرد

    چه بود ار باز می گشتی به روز من توانائی
    که خود دیدی چها با روزگارم ناتوانی کرد

    جوانی کردن ای دل شیوه جانانه بود اما
    جوانی هم پی جانان شد و با ما جوانی کرد

    جوانی خود مرا تنها امید زندگانی بود
    دگر من با چه امیدی توانم زندگانی کرد

    جوانان در بهار عمر یاد از شهریار آرید
    که عمری در گلستان جوانی نغمه خوانی کرد

  4. Top | #14
    setare

    اشعاراستاد شهریار

    شبست و چشم من و شمع اشکبارانند
    مگر به ماتم پروانه سوگوارانند

    چه می کند بدو چشم شب فراق تو ماه
    که این ستاره شماران ستاره بارانند

    مرا ز سبز خط و چشم مستش آید یاد
    در این بهار که بر سبزه میگسارانند

    به رنگ لعل تو ای گل پیاله های شراب
    چو لاله بر لب نوشین جویبارانند

    بغیر من که بهارم به باغ عارض تست
    جهانیان همه سرگرم نوبهارانند

    بیا که لاله رخان لاله ها به دامنها
    چو گل شکفته به دامان کوهسارانند

    نوای مرغ حزینی چو من چه خواهد بود
    که بلبلان تو در هر چمن هزارانند

    پیاده را چه به چوگان عشق و گوی مراد
    که مات عرصه حسن تو شهسوارنند

    تو چون نسیم گذرکن به عاشقان و ببین
    که همچو برگ خزانت چه جان نثارانند

    به کشت سوختگان آبی ای سحاب کرم
    که تشنگان همه در انتظار بارانند

    مرا به وعده دوزخ مساز از او نومید
    که کافران به نعیمش امیدوارانند

    جمال رحمت او جلوه می دهم به گناه
    که جلوه گاه جلالش گناهکارانند

    تو بندگی بگزین شهریار بر در دوست
    که بندگان در دوست شهریارانههند

  5. Top | #15
    setare

    اشعاراستاد شهریار

    نوجوانان وطن بستر به خاک و خون گرفتند
    تا که در بر شاهد آزادی و قانون گرفتند

    لاله از خاک جوانان می دمد بر دشت و هامون
    یا درفش سرخ بر سر انقلابیون گرفتند

    خرم آن مردان که روزی خائنین در خون کشیدند
    زان سپس آن روز را هر ساله عید خون گرفتند

    با دمی پنهان چو اخگر عشق را کانون بیفروز
    کوره افروزان غیرت کام از این کانون گرفتند

    خوف کابوس سیاست جرم خواب غفلت ما
    سخت ما را در خمار الکل و افیون گرفتند

    کار با افسانه نبود رشته تدبیر می تاب
    آری ارباب غرائم مار با افسون گرفتند

    خاک لیلای وطن را جان شیرین بر سر افشان
    خسروان عشق درس عبرت از مجنون گرفتند

    شهریارا تا محیط خود تنزل کن بیندیش
    کاین قبا بر قامت طبع تو ناموزون گرفتند

  6. Top | #16
    setare

    اشعاراستاد شهریار

    تا دهن بسته ام از نوش لبان میبرم آزار
    من اگر روزه بگیرم رطب آید سر بازار

    تا بهار است دری از قفس من نگشاید
    وقتی این در بگشاید که گلی نیست به گلزار

    هرگز این دور گل و لاله نمی خواستم از بخت
    که حریفان همه زار از من و من از همه بیزار

    هر دم از سینه این خاک دلی زار بنالد
    که گلی بودم و بازیچه گلچین دل آزار

    گل بجوشید و گلابش همه خیس عرق شرم
    که به یک خنده طفلانه چه بود آنهمه آزار

    چشم نرگس نگرانست ولی داغ شقایق
    چشم خونین شفق بیند و ابر مه آزار

    ابر از آن بر سر گلهای چمن زار بگرید
    که خزان بیند و آشفتن گلهای چمن زار

    شهریارست و همین شیوه شیدایی بلبل
    بگذارید بگرید بهوای گل خود زار

  7. Top | #17
    setare

    اشعاراستاد شهریار

    دامن مکش به ناز که هجران کشیده ام
    نازم بکش که ناز رقیبان کشیده ام

    شاید چو یوسفم بنوازد عزیز مصر
    پاداش ذلتی که به زندان کشیده ام

    از سیل اشک شوق دو چشمم معاف دار
    کز این دو چشمه آب فراوان کشیده ام

    جانا سری به دوشم و دستی به دل گذار
    آخر غمت به دوش دل و جان کشیده ام

    دیگر گذشته از سر و سامان من مپرس
    من بی تو دست از این سرو سامان کشیده ام

    تنها نه حسرتم غم هجران یار بود
    از روزگار سفله دو چندان کشیده ام

    بس در خیال هدیه فرستاده ام به تو
    بی خوان و خانه حسرت مهمان کشیده ام

    دور از تو ماه من همه غم ها به یکطرف
    وین یکطرف که منت دونان کشیده ام

    ای تا سحر به علت دندان نخفته شب
    با من بگوی قصه که دندان کشیده ام

    جز صورت تو نیست بر ایوان منظرم
    افسوس نقش صورت ایوان کشیده ام

    از سرکشی طبع بلند است شهریار
    پای قناعتی که به دامان کشیده ام

  8. Top | #18
    setare

    اشعاراستاد شهریار

    تا هستم ای رفیق ندانی که کیستم
    روزی سراغ وقت من آئی که نیستم

    در آستان مرگ که زندان زندگیست
    تهمت به خویشتن نتوان زد که زیستم

    پیداست از گلاب سرشکم که من چو گل
    یک روز خنده کردم و عمری گریستم

    طی شد دو بیست سالم و انگار کن دویست
    چون بخت و کام نیست چه سود از دویستم

    گوهرشناس نیست در این شهر شهریار
    من در صف خزف چه بگویم که چیستم

  9. Top | #19
    setare

    اشعاراستاد شهریار

    نفسی داشتم و ناله و شیون کردم
    بی تو با مرگ عجب کشمکشی من کردم

    گرچه بگداختی از آتش حسرت دل من
    لیک من هم به صبوری دل از آهن کردم

    لاله در دامن کوه آمد و من بی رخ دوست
    اشک چون لاله سیراب به دامن کردم

    در رخ من مکن ای غنچه ز لبخند دریغ
    که من از اشک ترا شاهد گلشن کردم

    شبنم از گونه گلبرگ نگون بود که من
    گله زلف تو با سنبل و سوسن کردم

    دود آهم شد اشک غمم ای چشم و چراغ
    شمع عشقی که به امید تو روشن کردم

    تا چو مهتاب به زندان غمم بنوازی
    تن همه چشم به هم چشمی روزن کردم

    آشیانم به سر کنگره افلاک است
    گرچه در غمکده خاک نشیمن کردم

    شهریارا مگرم جرعه فشاند لب جام
    سال هابر در این میکده مسکن کردم

  10. Top | #20
    setare

    اشعاراستاد شهریار

    چو بستی در بروی من به کوی صبر رو کردم
    چو درمانم نبخشیدی به درد خویش خو کردم

    چرا رو در تو آرم من که خود را گم کنم در تو
    به خود باز آمدم نقش تو در خود جستجو کردم

    خیالت ساده دل تر بود و با ما از تو یک رو تر
    من اینها هر دو با آئینه دل روبرو کردم

    فشردم باهمه مستی به دل سنگ صبوری را
    زحال گریهٔ پنهان حکایت با سبو کردم

    فرود آ ای عزیز دل که من از نقش غیر تو
    سرای دیده با اشک ندامت شست و شو کردم

    صفائی بود دیشب با خیالت خلوت ما را
    ولی من باز پنهانی ترا هم آرزو کردم

    ملول از نالهٔ بلبل مباش ای باغبان رفتم
    حلالم کن اگر وقتی گلی در غنچه بو کردم

    تو با اغیار پیش چشم من می در سبو کردی
    من از بیم شماتت گریه پنهان در گلو کردم

    حراج عشق وتاراج جوانی وحشت پیری
    در این هنگامه من کاری که کردم یاد او کردم

    ازین پس شهریارا ما و از مردم رمیدنها
    که من پیوند خاطر با غزالی مشک مو کردم

صفحه 2 از 5 نخستنخست 1234 ... آخرینآخرین

اطلاعات موضوع

کاربرانی که در حال مشاهده این موضوع هستند

در حال حاضر 1 کاربر در حال مشاهده این موضوع است. (0 کاربران و 1 مهمان ها)

کاربرانی که این تاپیک را مشاهده کرده اند: 0

هیچ عضوی در لیست وجود ندارد.

مجوز های ارسال و ویرایش

  • شما نمیتوانید موضوع جدیدی ارسال کنید
  • شما امکان ارسال پاسخ را ندارید
  • شما نمیتوانید فایل پیوست کنید.
  • شما نمیتوانید پست های خود را ویرایش کنید
  •  

مرجع تخصصی ویبولتین ویکی وی بی در سال 1391 تاسیس شده است و افتخار میکند که تا کنون توانسته به نحو احسن جدید ترین آموزش ها و امکانات را برای وبمستران میهن عزیزمان ایران به ویژه کاربران ویبولتین به ارمغان بیاورد .

اطـلـاعـات انجمـن
حـامـیان انجمـن