صفحه 2 از 4 نخستنخست 1234 آخرینآخرین
نمایش نتایج: از 11 به 20 از 37

موضوع: عاشقانه ها(3)

Hybrid View

  1. Top | #1

    عنوان کاربر
    کاربر عضو
    تاریخ عضویت
    Dec 2017
    شماره عضویت
    5771
    نوشته ها
    106
    پسندیده
    18
    مورد پسند : 75 بار در 57 پست
    Windows NT 6.3 Chrome 64.0.3282.167
    نامه های احمد شاملو به آیدا - 14
    آیدای خودم؛ آیدای احمد!


    ...


    چشم هایت با همه ی مهربانی های عالم به من نگاه می کنند؛ لب هایت با عطش همه ی عالم مرا می بوسند؛ دست هایت با همه ی نوازش ها به سرم کشیده می شود؛_لب های مرا می گذاری که تو ار به دلخواه ببوسند؛ اطلسی های مرا به نوازش دستانم رها می کنی؛ حتی تن گرمت را به گشاده دستی به من تفویض می کنی؛ به تن من که، می کوشد با پرستش آن، دست کم ذره ای از این عطش سوزنده را تسکین بخشد ...


    تن گرمت را با گشاده دستی و اطمینان به تن من می سپاری، گو اینکه این دیگری با همه ی گرسنگی و عطش نسبت به هرآنچه تویی یا از آن توست، تا بدان حد خوددار و متقی هست که این لذیذترین مائده ی عشق را، چون امانتی مقدس، دست ناخورده به خود تو بازگرداند...


    اما با همه ی این ها با همه ی خاطره هایی که هر بار پس از رفتنت در ذهن من باقی می ماند؛ با همه این خاطره هایی که هر بار از هنگام رفتنت تا بار دیگر که بازآیی در ذهن من تکرار می شود، و با همه ی عطر جنون انگیزی که پس از رفتنت تا ساعات دراز، خاطره ی تو را در این کلبه ی درویشانه زنده نگه می دارد،_ باز، همین که پا از کنار من کنار گذاشتی، آن ناباوری عظیم همیشگی چون کوهی بر سرم فرود می آید و وادارم می کند که باها و بارها، با تعجب از خودم بپرسم:


    «_آیدا؟ آیدای من؟ این جا بود؟ کنار من بود؟ این طعم دبش که روی لب های خودم احساس می کنم طعم آخرین بوسه ی اوست؟ این لالایی سکرآوری که مرا این طور مرا به خواب فرو برد، نفس او بود؟ زانوی او بود که گذاشت سرم را بر آن بگذارم؟ باور نمی کنم. آخر این خوشبختی خیلی بزرگ است؛ این یک رویاست!


    ...





    از نامه های "احمد شاملو" به آیدا


    کتاب: مثل خون در رگ های من


    (گزیده ای از صفحات 73 تا 74)

  2. Top | #2

    عنوان کاربر
    کاربر عضو
    تاریخ عضویت
    Dec 2017
    شماره عضویت
    5771
    نوشته ها
    106
    پسندیده
    18
    مورد پسند : 75 بار در 57 پست
    Windows NT 6.3 Chrome 64.0.3282.167
    دیریافته
    من سالیان پیش باید
    سرم را بر شانه های تو می گذاشتم


    و می مردم
    سال هایی که پاهایم
    در شهر بی ناله و متروک جا مانده بود
    و کسب و کارم
    سرشماری جنازه های بی سر بود
    کجا بودی که ندیدمت؟
    آن سال ها که بر زمین می خوردم
    و دستی نبود که از خون بلندم کند
    چرا به حرمت دهانی


    که التماس دعا می خواست
    نگفته بودی سلام؟
    حالا که دیگر
    از آن موهای دخیل بسته بر درختان خشک
    چیزی نمانده است
    این روزها تکه پاره تر از آنم
    که بخواهی به لبخند و بوسه ای
    به هم پیوندم زنی.


    "فرنگیس شنتیا"


    از کتاب: اوی من

  3. Top | #3

    عنوان کاربر
    کاربر عضو
    تاریخ عضویت
    Dec 2017
    شماره عضویت
    5771
    نوشته ها
    106
    پسندیده
    18
    مورد پسند : 75 بار در 57 پست
    Windows NT 6.3 Chrome 64.0.3282.167
    نامه هایی که خواننده ندارند - 8
    این روز ها التهاب می بافم و هراس می پوشم. تنم را از شب بر می دارم و به شب وصله می زنم. هوا را تنفس که نه، می بلعم! اما دریغ از آبی که روی آتش ریخته شود. این اسفند رسالتش سوختن است، تا آخرین دانه اش را فدای مشکی چشم هایت نکند دست نمی کشد از آتش...
    می سوزم و شبیه غم تکثیر می شوم در هوای نبودنت. بیا بوسه هایت را در پاکتی ابریشمین بپیچان از این همه دور حواله ی چشم های من کن که می گویند بوسه ی عاشق شبیه پروانه بر زخم می نشیند، بخیه می زند روح سوگوار و تنهای معشوق را...
    بردار همه ی قانون ها را، به این لوح محفوظ بلند بالا تبصره ی عاشقانه اَی اضافه کن. شبیه »دوستت دارم، بی احساس تملکت» شبیه «می خواهمت پرنده ی آزاد» شبیه «بی هراس بغلم کن».


    کسی چه می داند، این تبصره ها روزی قد می کشند و قانون می شوند... بیا تا دیر نشده بیا... کسی نیست تا بوسه را جریمه کند و برای آغوش حکم حبس بنویسد... بیا... تا عشق چیزی نمانده!





    "روشنک آرامش"


    (نامه هایی که خواننده ندارند)

  4. Top | #4

    عنوان کاربر
    کاربر عضو
    تاریخ عضویت
    Dec 2017
    شماره عضویت
    5771
    نوشته ها
    106
    پسندیده
    18
    مورد پسند : 75 بار در 57 پست
    Windows NT 6.3 Chrome 64.0.3282.167
    بفرما به سرایم
    یا بفرما به سرایم
    یا بفرما به سَر، آیم


    غرضم وصل تو باشد
    چه تو آیی، چه من آیم


    گر بیایی دهمت جان
    ور نیایی کُشَدم غم


    من که بایست بمیرم
    چه بیایی، چه نیایی


    "کشکول طبسی"

  5. Top | #5

    عنوان کاربر
    کاربر عضو
    تاریخ عضویت
    Dec 2017
    شماره عضویت
    5771
    نوشته ها
    106
    پسندیده
    18
    مورد پسند : 75 بار در 57 پست
    Windows NT 6.3 Chrome 64.0.3282.167
    مثل کوهیم
    مثل کوهیم و از این فاصله هامان چه غم است
    لذت عشق من و تو نرسیدن به هم است


    ما دو مغرور، دو خودخواه، دو بد تقدیریم
    عاشقى کردن ما شرح عدم در عدم است


    مثل یک تابلوى نیمه ى نفرین شده اى
    دست هر کس که به سوى تو بیاید قلم است




    عشق را پس زدى اى دوست ولى پیش خدا
    هر که از عشق مبّرا بشود ، متهم است


    مى روى دور نرو قبل پشیمان شدنت
    فکر برگشتن خود باش و زمانى که کم است


    قبل رفتن بنشین خاطره اى زنده کنیم
    بنشین چاى بریزم ، بنشین تازه دم است


    "سید تقی سیدی"

  6. Top | #6

    عنوان کاربر
    کاربر عضو
    تاریخ عضویت
    Dec 2017
    شماره عضویت
    5771
    نوشته ها
    106
    پسندیده
    18
    مورد پسند : 75 بار در 57 پست
    Windows NT 6.3 Chrome 64.0.3282.167
    من هنوز در خدا نمرده ام
    من هنوز در خدا نمرده ام
    و برای رهایی از زندگی تهی از خدا
    تلاش نکرده ام
    من هنوز عاشقِ تاریکیِ توام
    هنوز تنفسِ مه آلودت گرمم می کند
    هنوز در خود زنده ام
    و درخدا نزیسته ام
    هنوز درخششِ چشمهای تو
    خورشید را به زیر می کشد
    هنوز تبسمِ لب هایت
    طوفانی است که خانه خرابم می کند
    هنوز در خدا نمرده ام
    در خدا نزیسته ام
    و در خویش زنده ام
    و مانده ام زندگی در خشکسالیِ من
    بدون هیچ رویشی از شعر
    بدون هیچ معنایی
    به چه می ماند؟


    "راضیه خدابنده"
    (رازیل(

  7. Top | #7

    عنوان کاربر
    کاربر عضو
    تاریخ عضویت
    Dec 2017
    شماره عضویت
    5771
    نوشته ها
    106
    پسندیده
    18
    مورد پسند : 75 بار در 57 پست
    Windows NT 6.3 Chrome 64.0.3282.167
    حرفی از آسمان نیست،
    حرفی ازینکه آغوشت را بغل کنم و اوج بگیرم نیست...
    این پرنده همان شب رفتنت،
    بالهایش را زیر باران جا گذاشت و خانه نشین شد!
    و زندگی در آنجا چشمهایش را بست
    که هزار پرنده در پلک هایش غرق شدند!
    حالا سالهاست این پرنده ی غمگین
    مثل یک آدم معمولی زندگی می کند...
    هر شب ماه را از خانه اش بیرون می کند
    هر شب برای خودش دلتنگی دم می کند
    هر شب با یک طعم جدید
    نبودنت را به خورد رویاهایش می دهد!
    عزیزم...
    امشب هم بی بال و پر در خیالت اوج می گیرم
    قرارمان سر ساعت گریه های همیشگی ام
    امشب،
    با طعم جدیدی از انتظار منتظرت هستم...




    "صفا سلدوزی"

  8. Top | #8

    عنوان کاربر
    کاربر عضو
    تاریخ عضویت
    Dec 2017
    شماره عضویت
    5771
    نوشته ها
    106
    پسندیده
    18
    مورد پسند : 75 بار در 57 پست
    Windows NT 6.3 Chrome 64.0.3282.167
    سرگردان
    نه خودت را دارم


    نه دست هایت را


    و نه حتی تکه آرامی از صدایت را


    غروب که می شود


    یادت را در خودم می ریزم


    و دست در دست خیالت


    به خیابان می زنم


    و خرده ریزه های جفتی همرنگ می خرم


    برای این اتاق ساده نیمه عریان


    که یک شب آمدنت را


    با ماندن اشتباه گرفته بود


    ای کسی که با منی و مرا جا گذاشته ای


    خانه تو کجای این شهر می تواند باشد؟


    کجای این شهر ؟





    "فرنگیس شنتیا"


    از کتاب: اوی من / نشر فصل پنجم / چاپ اول 1396

  9. Top | #9

    عنوان کاربر
    کاربر عضو
    تاریخ عضویت
    Dec 2017
    شماره عضویت
    5771
    نوشته ها
    106
    پسندیده
    18
    مورد پسند : 75 بار در 57 پست
    Windows NT 6.3 Chrome 64.0.3282.167
    رسیدن
    من از تنگ ترین گورهای جهان به تو رسیدم


    از تاریک ترین تقویم اشتباه این قرن خورشیدی


    از بی چراغ ترین گوشه دنیا


    و در زیر پیراهنم


    پرنده ای پنهان بود


    که تو را می دید و به گریه می افتاد


    تو که نوازش های امروزم را


    سیلی محکم فرداهای نیامده می بینی


    با من بگو مگر عشق


    جز پیشکش این جرم بی طاقت سوزان


    چیز دیگری هم هست؟


    با من بگو مگر عشق


    جز آن صمیمیت برهنه بی تاب


    چیز دیگری هم بود؟





    "فرنگیس شنتیا"


    از کتاب: اوی من / نشر فصل پنجم / چاپ اول 1396

  10. Top | #10

    عنوان کاربر
    کاربر عضو
    تاریخ عضویت
    Dec 2017
    شماره عضویت
    5771
    نوشته ها
    106
    پسندیده
    18
    مورد پسند : 75 بار در 57 پست
    Windows NT 6.3 Chrome 64.0.3282.167
    در آغوشم بگیر
    حرف نزن


    فقط محکم در آغوشم بگیر


    مثل آب، آهن گداخته را ...


    نترس!


    این شاعر


    نه از تو دزدانه ناخنک می زند


    نه به عطر زنانه ات فکر می کند


    نه حتی مثل کودکان گرسنه


    به دنبال پستان دایه اش می گردد!


    شاعر که باشی


    غریزه در تو صلب می شود!


    و فقط محبت و آرامش است


    که هر صبح یک فنجان گرمت می کند!





    "امیر ارسلان کاویانی"





    دلنوشته: سهم من از سکوت، یک پنجره رو به دیوار نیست، یک آغوش بی شائبه است!

صفحه 2 از 4 نخستنخست 1234 آخرینآخرین

اطلاعات موضوع

کاربرانی که در حال مشاهده این موضوع هستند

در حال حاضر 1 کاربر در حال مشاهده این موضوع است. (0 کاربران و 1 مهمان ها)

کاربرانی که این تاپیک را مشاهده کرده اند: 0

هیچ عضوی در لیست وجود ندارد.

مجوز های ارسال و ویرایش

  • شما نمیتوانید موضوع جدیدی ارسال کنید
  • شما امکان ارسال پاسخ را ندارید
  • شما نمیتوانید فایل پیوست کنید.
  • شما نمیتوانید پست های خود را ویرایش کنید
  •  

مرجع تخصصی ویبولتین ویکی وی بی در سال 1391 تاسیس شده است و افتخار میکند که تا کنون توانسته به نحو احسن جدید ترین آموزش ها و امکانات را برای وبمستران میهن عزیزمان ایران به ویژه کاربران ویبولتین به ارمغان بیاورد .

اطـلـاعـات انجمـن
حـامـیان انجمـن