صفحه 1 از 2 12 آخرینآخرین
نمایش نتایج: از 1 به 10 از 13

موضوع: دوستان تو این مسابقه که اسمش هست مسابقه داستان نویسی حتما شرکت کنید

  1. Top | #1

    عنوان کاربر
    مدیریت
    تاریخ عضویت
    May 2015
    شماره عضویت
    2
    نوشته ها
    4,237
    پسندیده
    4,121
    مورد پسند : 3,142 بار در 2,062 پست
    نوشته های وبلاگ
    2
    Windows 7/Server 2008 R2 Chrome 61.0.3163.100

    دوستان تو این مسابقه که اسمش هست مسابقه داستان نویسی حتما شرکت کنید

    سلام و خسته نباشید
    دوستان من یه مسابقه مطرح می کنم که همه میتونه تو این مسابقه شرکت کنند
    ماجرا از این قراره که ما همگی می خوایم به صورت تخیلی یه داستان به کمک هم بنویسیم
    ما یه بخشی از داستان شروع می کنم
    نفر بعد باید با نقل قول کردن داستان من ادامه داستان رو تو یه خط بنویسه
    و همچنین نفر بعد هم ادامه داستانه اونو تو یه خط بنویسه و الی اخر

  2. 3 کاربر پست mohsen32 عزیز را پسندیده اند .

    !!yalda!! (11-04-2017),!sh@yl!n! (11-04-2017),Ali (11-04-2017)

  3. Top | #2

    عنوان کاربر
    مدیریت
    تاریخ عضویت
    May 2015
    شماره عضویت
    2
    نوشته ها
    4,237
    پسندیده
    4,121
    مورد پسند : 3,142 بار در 2,062 پست
    نوشته های وبلاگ
    2
    Windows 7/Server 2008 R2 Chrome 61.0.3163.100
    اول هم از خودم شروع می کنم

    یه مردی بود که با اینکه همه چی تو زندگیش داشت اما میوه دل یعنی فرزند نداشت و 40 سال بود از ازدواجش گذشته بود........

  4. 3 کاربر پست mohsen32 عزیز را پسندیده اند .

    !!yalda!! (11-04-2017),!sh@yl!n! (11-04-2017),Ali (11-04-2017)

  5. Top | #3

    عنوان کاربر
    کاربر عضو
    تاریخ عضویت
    Oct 2017
    شماره عضویت
    5412
    نوشته ها
    1,827
    پسندیده
    360
    مورد پسند : 1,158 بار در 844 پست
    Mac OS X Safari 0.8.2
    مرد بسيار ثروتمند بود،توي زندگي همه چيز داشت،خونه و زندگي ،كار خوب و پول بسيار،اما چه فايده اون چيزي رو كه باعث ارامش و خوشحاليش ميشد يعني وارثي براي اين همه ثروت نداشت....

  6. 2 کاربر پست !sh@yl!n! عزیز را پسندیده اند .

    !!yalda!! (11-04-2017),Ali (11-04-2017)

  7. Top | #4

    عنوان کاربر
    مدیریت
    تاریخ عضویت
    May 2015
    شماره عضویت
    2
    نوشته ها
    4,237
    پسندیده
    4,121
    مورد پسند : 3,142 بار در 2,062 پست
    نوشته های وبلاگ
    2
    Windows 7/Server 2008 R2 Chrome 61.0.3163.100
    نقل قول نوشته اصلی توسط **tarlan** نمایش پست ها
    مرد بسيار ثروتمند بود،توي زندگي همه چيز داشت،خونه و زندگي ،كار خوب و پول بسيار،اما چه فايده اون چيزي رو كه باعث ارامش و خوشحاليش ميشد يعني وارثي براي اين همه ثروت نداشت....
    این مرد شب و روز دعا می کرد از خدا شاید اخر عمر خداوند به او فرزندی عطا کنه .تا اینکه یک شب همچنان که دست به سوی پروردگار دراز کرده بود و از خدا طلب حاجت می کرد ..........

  8. 3 کاربر پست mohsen32 عزیز را پسندیده اند .

    !!yalda!! (11-04-2017),!sh@yl!n! (11-04-2017),Ali (11-04-2017)

  9. Top | #5

    عنوان کاربر
    کاربر عضو
    تاریخ عضویت
    Oct 2017
    شماره عضویت
    5412
    نوشته ها
    1,827
    پسندیده
    360
    مورد پسند : 1,158 بار در 844 پست
    Mac OS X Safari 0.8.2
    يهو صداي تق تق كوبه در به گوشش رسيد،به طرف در رفت،در رو باز كرد ،تو تاريكي شب چيزي به چشمش نميومد و كسي جلوي در نبود،تا خواست برگرده و در را ببنده ....

  10. 2 کاربر پست !sh@yl!n! عزیز را پسندیده اند .

    !!yalda!! (11-04-2017),Ali (11-04-2017)

  11. Top | #6

    عنوان کاربر
    مدیریت
    تاریخ عضویت
    May 2015
    شماره عضویت
    2
    نوشته ها
    4,237
    پسندیده
    4,121
    مورد پسند : 3,142 بار در 2,062 پست
    نوشته های وبلاگ
    2
    Windows 7/Server 2008 R2 Chrome 61.0.3163.100
    نقل قول نوشته اصلی توسط **tarlan** نمایش پست ها
    يهو صداي تق تق كوبه در به گوشش رسيد،به طرف در رفت،در رو باز كرد ،تو تاريكي شب چيزي به چشمش نميومد و كسي جلوي در نبود،تا خواست برگرده و در را ببنده ....
    یه پیرمرد عصاب به دست کلاه سبز نورانی روبروش ظاهر شد . مرد جا خورد به خودش ترسید اما اون پیرمرد زود ترس ایشون رو درک کرد و گفت نترس من از طرف خدا ماموریت دارم یه پیغام به شما بدم

  12. 3 کاربر پست mohsen32 عزیز را پسندیده اند .

    !!yalda!! (11-04-2017),!sh@yl!n! (11-04-2017),Ali (11-04-2017)

  13. Top | #7

    عنوان کاربر
    کاربر عضو
    تاریخ عضویت
    Oct 2017
    شماره عضویت
    5457
    نوشته ها
    326
    پسندیده
    376
    مورد پسند : 281 بار در 184 پست
    Windows XP Firefox 47.0
    آنگاه پیر مرد در ادامه گفت : باید چهل نیازمند را بی نیاز کنی و دلهای غمگینشان را شاد نمایی تا در رحمت خدا به روی تو بازگشاید . مرد از فردا بدنبال نیازمندان گشت تا آنهارا از لحاظ مالی بی نیاز کند

  14. 3 کاربر پست ~ Nazanin ~ عزیز را پسندیده اند .

    !!yalda!! (11-04-2017),!sh@yl!n! (11-04-2017),Ali (11-04-2017)

  15. Top | #8

    عنوان کاربر
    کاربر عضو
    تاریخ عضویت
    Oct 2016
    شماره عضویت
    1823
    نوشته ها
    867
    پسندیده
    71
    مورد پسند : 548 بار در 421 پست
    Windows 7/Server 2008 R2 Chrome 61.0.3163.100
    سلام عرض میکنم خدمت دوستای عزیز

    دیدن این پست خیلی من رو خوشحال کرد و ممنونم از ککسیککه این پست رو شروع کرد

    با اجازه دوستان و اقا محسن

    من نوشته های شمارو با کمی ویرایش و تغییر که مستلزم نوشتن یک داستان کوتاهه به صورت ادامه دار در انجمن میذارم

    و نکاتی رو هم به دوستانی که علاقمند نوشتن هستند یاد آور میشم

    تشکر از دوستان عزیز

    یه مردی بود که با اینکه همه چی تو زندگیش داشت اما میوه دل یعنی فرزند نداشت و 40 سال بود از ازدواجش گذشته بود......

    میشه ابتدای داستان رو با کمی تغیر اینطور شروع کرد

    توی آیینه که به خودش نگاه کرد موهاش جوگندمی تر از همیشه به چشم میخورد .

    اندوه عجیبی گوشه چشماش موج میزد از چند سال پیش که خودشو توی ایینه
    دیده بود پیر تر بنظر میرسید.

    توی زندگی همه چی داشت تمام چیزهایی که برای یه زندگی مرفه نیاز بود

    اما گوشه گ.شه ی خونه ی بزرگش یه چیزی کم داشت.. یه چیز که با هیچ ماشین و خونه ای قابل جبران نبود

    این زندگی صدای یه بچه رو کم داشت تا اندوه گوشه ی چشمای مرد روبه شادی بی وصفی تبدیل کنه..........


    ویرایش توسط !!farzane!! : 11-04-2017 در ساعت 06:05 PM
    صلواتی نثار مادران خفته درخاک

  16. 6 کاربر پست !!farzane!! عزیز را پسندیده اند .

    !!yalda!! (11-05-2017),!sh@yl!n! (11-04-2017),mohsen32 (11-04-2017),Nil@y (11-05-2017),~ Nazanin ~ (11-05-2017)

  17. Top | #9

    عنوان کاربر
    کاربر عضو
    تاریخ عضویت
    Oct 2017
    شماره عضویت
    5412
    نوشته ها
    1,827
    پسندیده
    360
    مورد پسند : 1,158 بار در 844 پست
    Mac OS X Safari 0.8.2
    روز اول پير زني رنجور رو ديد كه كنار سكوي خانه اش نشسته،بسيار پير و فرتوت بود،دستهايش رو به اسمان و ناله ميكرد،پير مرد براي كمك به زن جلو رفت و از او حالش را جويا شد....

  18. 3 کاربر پست !sh@yl!n! عزیز را پسندیده اند .

    Ali (11-09-2017),Nil@y (11-05-2017),~ Nazanin ~ (11-05-2017)

  19. Top | #10

    عنوان کاربر
    کاربر عضو
    تاریخ عضویت
    Nov 2015
    شماره عضویت
    555
    نوشته ها
    204
    پسندیده
    217
    مورد پسند : 299 بار در 163 پست
    Linux Chrome 59.0.3071.125
    نقل قول نوشته اصلی توسط **tarlan** نمایش پست ها
    روز اول پير زني رنجور رو ديد كه كنار سكوي خانه اش نشسته،بسيار پير و فرتوت بود،دستهايش رو به اسمان و ناله ميكرد،پير مرد براي كمك به زن جلو رفت و از او حالش را جويا شد....


    چادرش کنار رفت ، پیرزنی سفید رو که روزگار خطوط متعددی را در چهره‌اش نمایان کرده بود با چشمان کم‌فروغش نگاهش را ب صورتم دوخت ، کمی این پا و آن پا کردم و به ناچار پرسیدم مادر جان سبب حال ناخوشت چیست؟
    از خدا خواسته لب به زبان گشود: همسرم دو سالی هست به رحمت خدا رفته سه تا پسر دارم همه ماشاءالله برای خودشان کسی هستند اما از پس نگه داشتن من بر نمی ایند.....


    Sil
    ....baştan

  20. 2 کاربر پست Nil@y عزیز را پسندیده اند .

    !!yalda!! (11-05-2017),!sh@yl!n! (11-06-2017)

صفحه 1 از 2 12 آخرینآخرین

اطلاعات موضوع

کاربرانی که در حال مشاهده این موضوع هستند

در حال حاضر 1 کاربر در حال مشاهده این موضوع است. (0 کاربران و 1 مهمان ها)

کاربرانی که این تاپیک را مشاهده کرده اند: 0

هیچ عضوی در لیست وجود ندارد.

مجوز های ارسال و ویرایش

  • شما نمیتوانید موضوع جدیدی ارسال کنید
  • شما امکان ارسال پاسخ را ندارید
  • شما نمیتوانید فایل پیوست کنید.
  • شما نمیتوانید پست های خود را ویرایش کنید
  •  

مرجع تخصصی ویبولتین ویکی وی بی در سال 1391 تاسیس شده است و افتخار میکند که تا کنون توانسته به نحو احسن جدید ترین آموزش ها و امکانات را برای وبمستران میهن عزیزمان ایران به ویژه کاربران ویبولتین به ارمغان بیاورد .

اطـلـاعـات انجمـن
09171111111 mahboob_hameh@yahoo.com طراحی توسط ویکـی وی بی
حـامـیان انجمـن