سلام عرض میکنم خدمت دوستای عزیز
دیدن این پست خیلی من رو خوشحال کرد و ممنونم از ککسیککه این پست رو شروع کرد
با اجازه دوستان و اقا محسن
من نوشته های شمارو با کمی ویرایش و تغییر که مستلزم نوشتن یک داستان کوتاهه به صورت ادامه دار در انجمن میذارم
و نکاتی رو هم به دوستانی که علاقمند نوشتن هستند یاد آور میشم
تشکر از دوستان عزیز
یه مردی بود که با اینکه همه چی تو زندگیش داشت اما میوه دل یعنی فرزند نداشت و 40 سال بود از ازدواجش گذشته بود......
میشه ابتدای داستان رو با کمی تغیر اینطور شروع کرد
توی آیینه که به خودش نگاه کرد موهاش جوگندمی تر از همیشه به چشم میخورد .
اندوه عجیبی گوشه چشماش موج میزد از چند سال پیش که خودشو توی ایینه
دیده بود پیر تر بنظر میرسید.
توی زندگی همه چی داشت تمام چیزهایی که برای یه زندگی مرفه نیاز بود
اما گوشه گ.شه ی خونه ی بزرگش یه چیزی کم داشت.. یه چیز که با هیچ ماشین و خونه ای قابل جبران نبود
این زندگی صدای یه بچه رو کم داشت تا اندوه گوشه ی چشمای مرد روبه شادی بی وصفی تبدیل کنه..........