نمایش نتایج: از 1 به 10 از 13

موضوع: دوستان تو این مسابقه که اسمش هست مسابقه داستان نویسی حتما شرکت کنید

Hybrid View

  1. Top | #1

    عنوان کاربر
    کاربر عضو
    تاریخ عضویت
    Oct 2017
    شماره عضویت
    5412
    نوشته ها
    1,827
    پسندیده
    360
    مورد پسند : 1,158 بار در 844 پست
    Mac OS X Safari 0.8.2
    روز اول پير زني رنجور رو ديد كه كنار سكوي خانه اش نشسته،بسيار پير و فرتوت بود،دستهايش رو به اسمان و ناله ميكرد،پير مرد براي كمك به زن جلو رفت و از او حالش را جويا شد....

  2. 3 کاربر پست !sh@yl!n! عزیز را پسندیده اند .

    Ali (11-09-2017),Nil@y (11-05-2017),~ Nazanin ~ (11-05-2017)

  3. Top | #2

    عنوان کاربر
    کاربر عضو
    تاریخ عضویت
    Nov 2015
    شماره عضویت
    555
    نوشته ها
    204
    پسندیده
    217
    مورد پسند : 299 بار در 163 پست
    Linux Chrome 59.0.3071.125
    نقل قول نوشته اصلی توسط **tarlan** نمایش پست ها
    روز اول پير زني رنجور رو ديد كه كنار سكوي خانه اش نشسته،بسيار پير و فرتوت بود،دستهايش رو به اسمان و ناله ميكرد،پير مرد براي كمك به زن جلو رفت و از او حالش را جويا شد....


    چادرش کنار رفت ، پیرزنی سفید رو که روزگار خطوط متعددی را در چهره‌اش نمایان کرده بود با چشمان کم‌فروغش نگاهش را ب صورتم دوخت ، کمی این پا و آن پا کردم و به ناچار پرسیدم مادر جان سبب حال ناخوشت چیست؟
    از خدا خواسته لب به زبان گشود: همسرم دو سالی هست به رحمت خدا رفته سه تا پسر دارم همه ماشاءالله برای خودشان کسی هستند اما از پس نگه داشتن من بر نمی ایند.....


    Sil
    ....baştan

  4. 2 کاربر پست Nil@y عزیز را پسندیده اند .

    !!yalda!! (11-05-2017),!sh@yl!n! (11-06-2017)

  5. Top | #3

    عنوان کاربر
    مدیریت
    تاریخ عضویت
    May 2015
    شماره عضویت
    2
    نوشته ها
    4,250
    پسندیده
    4,137
    مورد پسند : 3,168 بار در 2,073 پست
    نوشته های وبلاگ
    2
    Windows 7/Server 2008 R2 Chrome 61.0.3163.100
    نقل قول نوشته اصلی توسط Nil@y نمایش پست ها
    چادرش کنار رفت ، پیرزنی سفید رو که روزگار خطوط متعددی را در چهره‌اش نمایان کرده بود با چشمان کم‌فروغش نگاهش را ب صورتم دوخت ، کمی این پا و آن پا کردم و به ناچار پرسیدم مادر جان سبب حال ناخوشت چیست؟
    از خدا خواسته لب به زبان گشود: همسرم دو سالی هست به رحمت خدا رفته سه تا پسر دارم همه ماشاءالله برای خودشان کسی هستند اما از پس نگه داشتن من بر نمی ایند.....
    پیرمرد کمی به فکر فرو رفت با خود گفت خدایا من همه چیز در زندگی داشتم و اما هیچگاه فکر نمیکردم انسان های ضعیف و بدبختی این چنینی بر روی زمین وجود داشته اند.. خدا من شرمنده ام که ثروتم باعث شده بود هیچ چیزی غیر از خودم را نبینم ..........

  6. 2 کاربر پست mohsen32 عزیز را پسندیده اند .

    !!yalda!! (11-06-2017),!sh@yl!n! (11-06-2017)

اطلاعات موضوع

کاربرانی که در حال مشاهده این موضوع هستند

در حال حاضر 1 کاربر در حال مشاهده این موضوع است. (0 کاربران و 1 مهمان ها)

کاربرانی که این تاپیک را مشاهده کرده اند: 0

هیچ عضوی در لیست وجود ندارد.

مجوز های ارسال و ویرایش

  • شما نمیتوانید موضوع جدیدی ارسال کنید
  • شما امکان ارسال پاسخ را ندارید
  • شما نمیتوانید فایل پیوست کنید.
  • شما نمیتوانید پست های خود را ویرایش کنید
  •  

مرجع تخصصی ویبولتین ویکی وی بی در سال 1391 تاسیس شده است و افتخار میکند که تا کنون توانسته به نحو احسن جدید ترین آموزش ها و امکانات را برای وبمستران میهن عزیزمان ایران به ویژه کاربران ویبولتین به ارمغان بیاورد .

اطـلـاعـات انجمـن
حـامـیان انجمـن