روز اول پير زني رنجور رو ديد كه كنار سكوي خانه اش نشسته،بسيار پير و فرتوت بود،دستهايش رو به اسمان و ناله ميكرد،پير مرد براي كمك به زن جلو رفت و از او حالش را جويا شد....
روز اول پير زني رنجور رو ديد كه كنار سكوي خانه اش نشسته،بسيار پير و فرتوت بود،دستهايش رو به اسمان و ناله ميكرد،پير مرد براي كمك به زن جلو رفت و از او حالش را جويا شد....
Ali (11-09-2017),Nil@y (11-05-2017),~ Nazanin ~ (11-05-2017)
چادرش کنار رفت ، پیرزنی سفید رو که روزگار خطوط متعددی را در چهرهاش نمایان کرده بود با چشمان کمفروغش نگاهش را ب صورتم دوخت ، کمی این پا و آن پا کردم و به ناچار پرسیدم مادر جان سبب حال ناخوشت چیست؟
از خدا خواسته لب به زبان گشود: همسرم دو سالی هست به رحمت خدا رفته سه تا پسر دارم همه ماشاءالله برای خودشان کسی هستند اما از پس نگه داشتن من بر نمی ایند.....
Sil
....baştan