چادرش کنار رفت ، پیرزنی سفید رو که روزگار خطوط متعددی را در چهرهاش نمایان کرده بود با چشمان کمفروغش نگاهش را ب صورتم دوخت ، کمی این پا و آن پا کردم و به ناچار پرسیدم مادر جان سبب حال ناخوشت چیست؟
از خدا خواسته لب به زبان گشود: همسرم دو سالی هست به رحمت خدا رفته سه تا پسر دارم همه ماشاءالله برای خودشان کسی هستند اما از پس نگه داشتن من بر نمی ایند.....