شمعبسوزم...
تا سحر ای شمع بر بالین من امشب از بهر خدا بیدار باش سایه غم ناگهان بر دل نشست رحم کن امشب مرا غمخوار باش ... آه! ای یاران به فریادم رسید ورنه مرگ امشب به فریادم رسد ترسم آن شیرینتر از جانم ز راه چون به دام مرگ افتادم رسد ... همدم من، مونس من، شمع من جز توام در این جهان غمخوار کو؟ واندرین صحرای وحشتزای مرگ وای بر من وای بر من یار کو؟...
... چو کس با زبان دلم آشنا نيست چه بهتر که از شکوه خاموش باشم چو يارى مرا نيست همدرد بهتر که از ياد ياران فراموش باشم
یکی تصادف می کنه می میره . یکی پیر می شه می میره . یکی مریض می شه می میره . اما من ... واست همه جوره می میرم !