نمایش نتایج: از 1 به 1 از 1

موضوع: /./

  1. Top | #1

    عنوان کاربر
    کاربر عضو
    تاریخ عضویت
    May 2015
    شماره عضویت
    28
    نوشته ها
    43
    پسندیده
    2
    مورد پسند : 21 بار در 12 پست
    Windows 7/Server 2008 R2 Chrome 46.0.2490.86

    /./

    قلم از غم دگر ندارد نا
    از زمین خورده ای بگیری دست
    دل اگر کوزه ی سفالی بود
    کوزه افتاد بر زمین و شکست !
    قلم از غم دگر ندارد نا
    که تو را لااقل صدا بزند
    بنویسد: « حسین تشنه لب است »
    سرمه بر هول چشم ها بزند
    قلم از غم دگر ندارد نا
    بنویسد که « آب آوردند ! »
    بنویسد: « که قدر یک جرعه
    ـ بهر طفل رباب آوردند ! »
    قلم از غم دگر ندارد نا
    که بگوید به مشک « او » چه گذشت !
    من ندیدم ، ولی شنیدم که
    مشک شد پاره ... بر عمو چه گذشت ؟!
    من ندیدم ولی به من گفتند:
    تا به زانو درون آب افتاد
    بر کف دست آب را برداشت
    در دلش ناگه اضطراب افتاد
    من ندیدم ولی به من گفتند :
    تا بدان لحظه ای که او جان داشت
    گرچه دستش بریده بود از تن
    مشک را در میان دندان داشت
    تو که دیدی بگو چه شد آن روز
    سر کجا رفت ؟ گاهواره چه شد ؟
    تو که دیدی بگو چه ها کردند ؟
    گوش شد پاره ؛ گوش واره چه شد ؟
    تو که دیدی بگو ! علی اکبر
    ـ با قد و قامت نفس گیرش
    عشق را در صف نماز آورد
    با اذان و صدای تکبیرش
    دیدم آن روز : آن یل بی تا
    صف دشمن هلاک تیغ اش بود
    بعد از یک نبرد طولانی
    تشنگی ، تابِ ماهتاب ربود ...
    عقب آمد ، به سوی شوکتِ شاه
    طلب آب کرد و « آه » شنید!
    خاتم آورد تا که او بمکد
    از عطش شاه را دو تا می دید ...
    ... هر چه دیدی نگو ! دگر بس کن !
    جمع کن روضه را بر این منبر
    خاک بر این دهان که گفت از « او »
    بگذر از روضه ی علی ! بگذر ...
    □□□
    چه بگویم دگر ؟ دلم خون است
    هر چه دیدیم را بگو : « حاشا ! »
    این همه ، قصه بود و افسانه
    قلم از غم دگر ندارد نا
    اتفاقا نه دختری گم شد
    نه سری رفته بود بر نی ها
    نه سه شعبه درید حلقی را ...
    قلم از غم دگر ندارد نا
    نه کسی صورتش ز سیلی سوخت
    آب آورد بارها سقا
    همه خوردند و تشنگی ؟ هیهات !
    قلم از غم دگر ندارد نا
    چه بگویم دگر ؟ دلم خون است
    هر چه دیدیم را بگو : « حاشا! »
    این همه ، قصه بود و افسانه
    قلم از غم دگر ندارد نا
    ویرایش توسط jEsi : 12-02-2015 در ساعت 02:13 AM

اطلاعات موضوع

کاربرانی که در حال مشاهده این موضوع هستند

در حال حاضر 1 کاربر در حال مشاهده این موضوع است. (0 کاربران و 1 مهمان ها)

کاربرانی که این تاپیک را مشاهده کرده اند: 0

هیچ عضوی در لیست وجود ندارد.

مجوز های ارسال و ویرایش

  • شما نمیتوانید موضوع جدیدی ارسال کنید
  • شما امکان ارسال پاسخ را ندارید
  • شما نمیتوانید فایل پیوست کنید.
  • شما نمیتوانید پست های خود را ویرایش کنید
  •  

مرجع تخصصی ویبولتین ویکی وی بی در سال 1391 تاسیس شده است و افتخار میکند که تا کنون توانسته به نحو احسن جدید ترین آموزش ها و امکانات را برای وبمستران میهن عزیزمان ایران به ویژه کاربران ویبولتین به ارمغان بیاورد .

اطـلـاعـات انجمـن
09171111111 mahboob_hameh@yahoo.com طراحی توسط ویکـی وی بی
حـامـیان انجمـن