به پایان آمد این دفتر حکایت همچنان باقی ........ به صد دفتر نشاید گفت حسب الحال مشتاقی.......................
کتاب بالغ منی حبیبا معرضا عنی ...............
ان افعل ما تری انی علی عهدی و میثاقی.........
نگویم نسبتی دارم به نزدیکان درگاهت....
که خود را بر تو میبندم به سالوسی و زراقی اخلایی و احبابی ذروا من حبه مابی مریض العشق لا یبری و لا یشکو الی الراقی...................
نشان عاشق آن باشد که شب با روز پیوندد تو را گر خواب میگیرد نه صاحب درد عشاقی قم املا و اسقنی کأسا و دع ما فیه مسموما...........
اما انت الذی تسقی فعین السم تریاقی قدح چون دور ما باشد به هشیاران مجلس ده مرا بگذار تا حیران بماند چشم در ساقی سعی فی هتکی الشانی و لما یدر ماشانی.................
انا المجنون لا اعبا باحراق و اغراق مگر شمس فلک باشد بدین فرخنده دیداری مگر نفس ملک باشد بدین پاکیزه اخلاقی لقیت الاسد فی الغابات لا تقوی علی صیدی..................
و هذا الظبی فی شیراز یسبینی باحداق.................
نه حسنت آخری دارد نه سعدی را سخن پایان بمیرد تشنه مستسقی و دریا همچنان باقی