کوله بارم بر دوش سفرى مى‎ ‎باید،سفرى تاته تنهایى محضهرکجا لرزیدى،از سفر ترسیدى ، فقط آهسته بگو: من خدا را دارم!چه کسی میداند که تو در پیله خود تنهایی؟ چه کسی میداند که تو در حسرت یک فردایی؟ پیله را بگشای، تو به اندازه پروانه شدن زیبایی…معبودابه بزرگی آنچه داده ای آگاهم کن تا کوچکی آنچه ندارم نا آرامم نکند . . ..
تو تکراری ترین ” حضور ” روزگار منیو من عجیب ؛ به آغوش تواز آن سوی فاصله هاخو گرفته ام . . ..