به سراغ من اگر میاییدپشت هیچستانمپشت هیچستان جایی استبه سراغ من اگر می آییدنرم وآهسته بیاییدمبادا که ترک برداردچینی نازک تنهایی من
از کجا آغاز کنم بیان قصه ای را گویای عظمت و شکوه عشق باشد قصه ی عشق بین شیرین که از دریا کهنساتر است حقیقتی ساده از عشقی که او برایم به ارمغان می آورد از کجا آغاز کنم او همانند بارانی تابستانی زمین را به سطحی درخشان مبدل می سازد او به دنیای من راه پیدا کرد و زندیگیم را درخشان ساخت او به دنیای من مفهوم بخشید او قلب مرا لبریز می کند او دل مرا با احساس خاص لبریز می کند با آوای فرشتگان و با تخیلاتی آسوده او روح مرا از عشق والا سرشار میکند آنگونه که به هر جا بروم هرگز تنها نخواهم بود چه کسی می تواند تنها باشدراستی این عشق تا چه هنگام دوام خواهد یافتآیا میتوان عمرعشق رابا مبنای روزوساعت سنجیداکنون جوابی ندارم اما همانقدر قادرم بگویمبه او نیاز دارم او قلب مرا لبریز می کندآیا بدون عشق می توان زیست؟