دیوانه دلم سنگ به تو عین ثواب استامید به هشیاری تو نقش برآب است
در کوچه و بازار چنان شهره ی خلقینامت همه جا پرسش وهم ختم جواب است
هرلحظه حضور تو چوآهی ست شرر خیزدردی که قدم های تو لبریز عذاب است
با توست غم بی کسی وحسرت جانکاهای دشمن هر دوست چه آیین صواب است
مجنون زتو آموخت غم دربه دری راکاین گونه به هر وادیه در بند سراب است
ای کاش طبیبی برسد حاذق و عاشقاحوال عمومی دلم سخت خراب است
گه کوه گرفتار غرورست و گهی کاهگه زهر هلاهل شده گه باده ی ناب است
گفتم که چو دریاست به درگاه تو آرمآنجا که دل مدعیان در تب و تاب است
امواج حضور تو چو برخاست بلم گفتاین دل به سراپرده ی عاشق حباب است
شعری زیبا از مرتضی برخورداری