تواند باغبانت ، باغ را بیهوده در بندد
ولى نتواند اى گل ، بلبلت را بال و پر بندد

دل ما را به هم راهى است پنهانى که می آیم
به کویت از رهى دیگر اگر راهى دگر بندد


دلم با نور مه می آید و باد سحرگاهى
مگر در بر رخ نور مه و باد سحر بندد

رقیبا رو دعایى کن که عشق از ما زوال آید
که نبود در جهان دستى که دست عشق بر بندد

چه زیبا بسته بودى دوش آن نازک کمر جانا
چنین زیبا ندیدم کَس به قتل اى مَه ، کمر بندد ..

عماد خراسانى