حالیا معجزه باران را باور کنو سخاوت را در چشم چمنزار ببینو محبت را در روح نسیمکه در این کوچه تنگبا همین دست تهیروز میلاد اقاقی ها راجشن میگیردخاک جان میگیردتو چرا سنگ شدیتو چرا این همه دلتنگ شدیباز کن پنجره ها راو بهاران راباور کن...زندگی را نخواهیم فهمید اگر…
دیگر آرزو کردن و رویا دیدن را از یاد ببریم
و جرات زندگی بهتر داشتن را لب تاقچه به فراموشی بسپاریم،


فقط به این خاطر که در گذشته
یک یا چند تا از آرزوهایمان اجابت نشدند
که حتما حکمتی در اجابت نشدن آن ها بوده است