سوت پایان را بزنمن حریف هرزگی توو احمق بودن خودم نمی شوم . . ....دار بزن … خاطرات کسی که تـو را دور زدهحالم خوب است …امّا گذشته ام درد میکند . . ....نمیتونم ببخشمت / دور شو برو نبینمتتیکه ای بودی از دلم / گندیدی و بریدمت . . ....نفرین به توی نامرد که با زیباترین نقاب به چهره رفیق درآمدینفرین بر آن مرامی که اینگونه به اعتمادم خیانت کرد...کسی که رنگ پریدگی خزان را ادراک کردهباشد به نیرنگ گل های رنگ رنگ دل نخواهد بستبه نامردانی چون تو دیگر دل نخواهم بست...با عشق به من به من خیانت کردیدل دادم و تو رد امانت کردیرفتی و چه آسوده ز من دل کندیهر دو قلمت خورد اگر برگردی !..