اما کم و بسیار! چه یک بار چه صد بارتسبیح تو ای شیخ رسیده است به تکرارسنگی سر خود را به سر سنگ دگر زدصد مرتبه بردار سر از سجده و بگذاراز فلسفه تا سفسطه یک عمر دویدیمآخر نه به اقرار رسیدیم نه به انکاردر وقت قنوتم به کف آیینه گرفتمجز رنگ ریا هیچ نمانده است به رخسارتنهایی خود را به چهار آینه دیدمبیزارم،بیزارم،بیزارم، بیزارای عشق مگر پاسخ این فال تو باشیمشت همه را بازکن، ای کاشف اسرار