دیوانه دل


دیوانه دلم سنگ به تو عین ثواب است
امید به هشیاری تو نقش برآب است

در کوچه و بازار چنان شهره ی خلقی
نامت همه جا پرسش وهم ختم جواب است

هرلحظه حضور تو چوآهی ست شرر خیز
دردی که قدم های تو لبریز عذاب است

با توست غم بی کسی وحسرت جانکاه
ای دشمن هر دوست چه آیین صواب است

مجنون زتو آموخت غم دربه دری را
کاین گونه به هر وادیه در بند سراب است

ای کاش طبیبی برسد حاذق و عاشق
احوال عمومی دلم سخت خراب است

گه کوه گرفتار غرورست و گهی کاه
گه زهر هلاهل شده گه باده ی ناب است

گفتم که چو دریاست به درگاه تو آرم
آنجا که دل مدعیان در تب و تاب است

امواج حضور تو چو برخاست بلم گفت
این دل به سراپرده ی عاشق حباب است

شعری زیبا از مرتضی برخورداری


در راه رسیدن به تو گیرم که بمیرماصلاً به تو افتاد مسیرم که بمیرمیک قطرۀ آبم که در اندیشۀ دریاافتادم و باید بپذیرم که بمیرمیا چشم بپوش از من و از خویش برانمیا تنگ در آغوش بگیرم که بمیرماین کوزه ترک خورد! چه جای نگرانی ستمن ساخته از خاک کویرم که بمیرمخاموش مکن آتش افروخته ام رابگذار بمیرم که بمیرم که بمیرم
فاضل نظری