عمری به هر کوی و گذر گشتم که پیدایت کنماکنون که پیدا کرده ام ، بنشین تماشایت کنمالماس اشک شوق را تاجی به گیسویت نهمگل های باغ شعر را زیب سراپایت کنمبنشین که با من هر نظر،با چشم دل ،با چشم سرهر لحظه خود را مست تر ، از روی زیبایت کنمبنشینم و بنشانمت آنسان که خواهم خوانمتوین جان بر لب مانده را مهمان لبهایت کنم