آنکـــــس کــــــه می گفت دوستـــم دارد
عـــاشقی نبــود کـــه به شــوق من آمده باشد
رهگذری بود که روی برگهای خشک پاییزی راه می رفت
صدای خش خش برگها همان آوازی بود که من گمان می کردم
می گـــویــد :...................... دوستت دارم .............................


درخت
به درخت گفتم: چرا به این عظمت از تکه آهنی بنام تبر میرنجی؟

گفت: رنجش من از تبر نیست، از دسته آن است که از جنس خود ماست...



افسوس که عشق جاودانه نیست.عشق گل سرخیست که طاقت طوفان را ندارد. عشق یک خاطره سبز است که از آمدن پاییز میترسد


هرگز نخواب کوروش ، دارا جهان ندارد.
سارا زبان ندارد ، رستم در این هیاهو گرز گران ندارد.
روز وداع خورشید ، زاینده رود خشکید.
زیرا دل سپاهان ، نقش جهان ندارد.
بر نام پارس دریا ، نامی دگر نهادند ، گویی که آرش ما ، تیرو کمان ندارد.
دریای مازنی ها ، بر کام دیگران شد.
دارا کجای کاری ؟
دزدان سر زمینت ، بر بیستون نوشتند ، اینجا خدا ندارد !
هرگز نخواب کوروش ، ای مهر آریائئ
بی نام تو وطن نیز نام و نشان ندارد