به زن خود راست بگویید !!!
مرد متاهل با منشی خود رابطه داشت.یک روز باهم به خانه منشی رفتند و تمام بعد از ظهر باهم عشق بازی کردند،بعد خسته از خستگی به خواب رفتند.ساعت هشت شب مرد از خواب بیدار شد، به سرعت مشغول پوشیدن لباس شد و درهمین حال از معشوقه اش خواست تا کفشهایش را بیرون ببرد و روی چمنهای باغچه بمالدتا کثیف به نظر برسد.بعد از پوشیدن کفشها به سرعت راهی خانه شد.در خانه همسرش باعصبانیت فریاد زد: تا حالا کجا بودی؟مرد پاسخ داد: من نمی توانم به تو دروغ بگویم، من با منشیم رابطه دارم و ما تمام بعد از ظهررا مشغول عشق بازی بودیم !!!زن به کفشهای او نگاه کرد و گفت:دروغگوی پست فطرت من میدانم که تو تمام بعد از ظهر را مشغول بازی گلف بودی