نمایش نتایج: از 1 به 1 از 1

موضوع: قصه های شیرین کودکی!!!

  1. Top | #1

    عنوان کاربر
    کاربر عضو
    تاریخ عضویت
    Nov 2015
    شماره عضویت
    555
    نوشته ها
    204
    پسندیده
    217
    مورد پسند : 299 بار در 163 پست
    Linux Chrome 43.0.2357.93

    قصه های شیرین کودکی!!!

    روباه گفت:سلام

    شازده کوچولو مودبانه گفت:سلام

    شازده کوچولو گفت:بیا با من بازی کن. نمی دانی چقدر دلم گرفته است!

    روباه گفت: نمی توانم با تو بازی کنم، آخرهنوز کسی مرا اهلی نکرده است.

    شازده کوچولو گفت:من دنبال دوست می گردم. اهلی کردن یعنی چه؟

    روباه گفت: "اهلی کردن" چیز بسیار فراموش شده ای است,یعنی "علاقه ایجاد کردن..."

    -علاقه ایجاد کردن؟

    روباه گفت : البته , تو برای من هنوز پسر بچه ای بیش نیستی

    مثل صدها هزار پسر بچه ی دیگر, و من نیازی به تو ندارم تو هم نیازی به من نداری.

    من نیز برای تو روباهی هستم شبیه صدها هزار روباه دیگر.

    ولی تو اگر مرا اهلی کنی هر دو به هم نیازمند خواهیم شد.

    تو برای من در عالم همتا نخواهی داشت و من برای تو در دنیا یگانه خواهم بود...

    شازده کوچولو گفت: کم کم دارم می فهمم...گلی هست...

    و من گمان میکنم که آن گل مرا اهلی کرده است...

    تو اگر مرا اهلی کنی زندگی من همچون خورشید روشن خواهد شد.

    من با صدای پایی آشنا خواهم شد که با صدای پاهای دیگر فرق خواهد داشت.

    صدای پاهای دیگر مرا به سوراخ فرو خواهد برد ولی صدای پای تو

    همچون نغمه ی موسیقی مرا از لانه بیرون خواهد کشید.بعلاوه,خوب نگاه کن ؛

    آن گندمزارها را در آن پایین می بینی؟ من نان نمی خورم.

    به همین دلیل گندم برای من چیز بی فایده ای است و گندمزار مرا به یاد چیزی نمی اندازد،

    و لی این جای تاسف است.

    اما تو موهای طلایی داری.وچقدر خوب خواهد شد آن وقت که مرا اهلی کرده باشی ؛

    چون گندم که به رنگ طلاست مرا به یاد تو خواهد انداخت.

    آن وقت من صدای وزیدن باد را در گندمزار دوست خواهم داشت.

    روباه ساکت شد و مدت زیادی به شازده کوچولو نگاه کرد.

    آخر گفت : بیزحمت...مرا اهلی کن!

    شازده کوچولو در جواب گفت:خیلی دلم می خواهد ولی زیاد وقت ندارم.

    من باید دوستانی پیدا کنم و خیلی چیزها هست که باید بشناسم.

    روباه گفت هیچ چیز را تا اهلی نکنند نمی توان شناخت.

    آدم ها دیگر وقت شناختن هیچ چیز را ندارند

    آنها چیزهای ساخته و پرداخته از دکان میخرند,اما چون کاسبی نیست که دوست بفروشد

    آدم ها بی دوست و آشنا مانده اند.

    تو اگر دوست می خواهی مرا اهلی کن!

    برگرفته از کتاب شازده کوچولو نوشته ی آنتوان دوسنتاگزوپری.
    تصاوير کوچک فايل پيوست تصاوير کوچک فايل پيوست برای دیدن سایز بزرگ روی عکس کلیک کنید

نام: b5a07d05597dfb43234c139352d17fb8.jpg
مشاهده: 0
حجم: 62.8 کیلو بایت  

اطلاعات موضوع

کاربرانی که در حال مشاهده این موضوع هستند

در حال حاضر 1 کاربر در حال مشاهده این موضوع است. (0 کاربران و 1 مهمان ها)

کاربرانی که این تاپیک را مشاهده کرده اند: 0

هیچ عضوی در لیست وجود ندارد.

مجوز های ارسال و ویرایش

  • شما نمیتوانید موضوع جدیدی ارسال کنید
  • شما امکان ارسال پاسخ را ندارید
  • شما نمیتوانید فایل پیوست کنید.
  • شما نمیتوانید پست های خود را ویرایش کنید
  •  

مرجع تخصصی ویبولتین ویکی وی بی در سال 1391 تاسیس شده است و افتخار میکند که تا کنون توانسته به نحو احسن جدید ترین آموزش ها و امکانات را برای وبمستران میهن عزیزمان ایران به ویژه کاربران ویبولتین به ارمغان بیاورد .

اطـلـاعـات انجمـن
09171111111 mahboob_hameh@yahoo.com طراحی توسط ویکـی وی بی
حـامـیان انجمـن