خدایا دلم به سان قبله نماست ؛ وقتی عقربه اش به سمت “تــــو” می ایستد ، آرام می شود …
.

.
خدا ، فراموش شده ای که همیشه روبروی ماست …
.
. خدایا دلم چون پروانه ای که درون پیله ای زندانی شده است
.پرپر میزنم بالهایم توان پرواز ندارند
.
.خدایا قدرت تشخیص راه را به من بده
. خدایا نشانم بده راه خوب بودن گناه نکردن
در هیاهوی زندگی دریافتم چه دویدن هایی که فقط پاهایم را از من گرفت در حالیکه گویی ایستاده بودم !
چه غصه هایی که فقط به سپیدی مویم حاصل شد در حالیکه قصه کودکانه اى بیش نبود !
دریافتم کسی هست که اگر بخواهد میشود و اگر نخواهد نمی شود !
به همین سادگی …
خدایا خسته ای در غم اسیرمبه نزدت بنده ای زار و حقیرم تو را در سینه می یابم خدایاهر آنوقتی سراغت را بگیرم
ولی یارب دل ویرانه ی مانباشد جایگاه تو . . . برون آتو را ویرانه ها لایق نباشدکه در ویرانه ای گیری تو مأوا
تو را قصری طلا باشد سزاوارسرای دل بُود ویرانه ای خوارولی چون منتی بر من نهادیبه روی چشم من پایت تو بگذار
که دانم گر تو جایی پا گذاریبه رویش آتشی سوزان بباریکه پاکی گیرد و گردد منزهتو از آلودگی در انزجاری
خداوندا شبی دمساز خود کن مرا پروانه ی جانباز خود کن
چشان شهد وصالت را به جانم اسیر درگه پر راز خود کن