واعظي پرسيد از فرزند خويش
هيچ ميداني مسلماني به چيست
صدق و بي آزاري و خدمت به خلق
هم عبادت هم كليد معنويست
گفت از اين معيار اندر شهر ما
يك مسلمان هست آنهم ارمني است
================
دل خوش از آنيم که حج ميرويم
غافل از آنيم که کج ميرويم
کعبه به ديدار خدا ميرويم
او که همينجاست کجا ميرويم
حج بخدا جز به دل پاک نيست
شستن غم از دل غمناک نيست
دين که به تسبيح و سر و ريش نيست
هرکه علي گفت که درويش نيست
صبح به صبح در پي مکر و فريب
شب همه شب گريه و امن يجيب
**************
به طواف کعبه رفتم به حرم رهم ندادندکه برون در چه کردی؟ که درون خانه آیی؟
به کعبه گفتم تو از خاکی من از خاک
چرا باید که من گرد تو گردم؟
جواب آمد تو با پا آمدی باید بگردی
برو با دل بیا تا من بگردم
**********
ای قوم به حج رفته
دیدن همیشه خوب است
خواه دیدن آن زیبا یی ها باشد
خواه دیدن این زیبایی ها
شاید کلاسی که ما در آن درس می خوانیم از این هم
ویران تر باشد