به کجا برم شکایت...به که گویم این حکایت
امروز میخواستم بیام اینجا و فقط بنویسم .ازهمه حرفایی که توی دلم روهم رو هم مونده
از همه اون حرفایی که آزارم میداد و شنونده ای هم....
اما قبلش یه تفال به حافظ زدم
غزلی اومد که درد دلم بود.دردی که دیشب لحظه به لحظه
تا صبح عذابم داد.
ترجیح دادم فقط همین غزل را بذارم.کفایت میکنه.لااقل تنها برای دل خودم.
به کجا برم شکایت...به که گویم این حکایت
که برد به نزد شاهان ز من گدا پیامی
که به کوی می فروشان دو هزار جم به جامی
شدهام خراب و بدنام و هنوز امیدوارم
که به همت عزیزان برسم به نیک نامی
تو که کیمیافروشی نظری به قلب ما کن
که بضاعتی نداریم و فکندهایم دامی
عجب از وفای جانان که عنایتی نفرمود
نه به نامهای پیامی نه به خامهای سلامی
اگر این شراب خام است اگر آن حریف پخته
به هزار بار بهتر ز هزار پخته خامی
ز رهم میفکن ای شیخ به دانههای تسبیح
که چو مرغ زیرک افتد نفتد به هیچ دامی
سر خدمت تو دارم بخرم به لطف و مفروش
که چو بنده کمتر افتد به مبارکی غلامی
به کجا برم شکایت به که گویم این حکایت
که لبت حیات ما بود و نداشتی دوامی
بگشای تیر مژگان و بریز خون حافظ
که چنان کشندهای را نکند کس انتقامی