دلم براي دلتنگي هايم تنگ شده است
دلم يک جرعه چاي مي خواهد با عطر کودکي ويک حبه قند ونگاهي که به دنبال قندان سرگردان است
يک کوچه پراز کودکان شاد از جنس همبازي هاي کودکي ام
دستهاي دوباره ي مــادرم که عشق ومحبت را به من تعارف کند
پدرم تا به او بگويم که هنوز همان کودکم که دوست دارم در ازاي خوردن يک قاشق ماست اينبار نه پول که فقط يک بوسه بر دستانش بزنم
بوي نيمکت هاي چوبي مدرسه وهياهوهاي بچه ها بدجور دلم را قلقلک ميدهد
روزي که آغاز شدم در اين دنياي مجازي گمان ميکردم تا بي نهايت ادامه داشته باشم. اما امروز دلم از من ميخواهد اينجارا ترک کنم.
هرچند سخت است براي انگشتانم وقتي که ديگر نمي توانند کلمات را بنويسند.
هرچند دلم براي تمام آنها که نه ديده بودمشان ونه ميشناختم تنگ ميشود
حتما مهرباني تمام دوستان مجازي را در بقچه اي پيچيده ودر چمدان قلبم قايم ميکنم وهرروز خاموش و بي صدابه آنها سر ميزنم
خــــداحافظ دلم دارد صدايم ميزند. تمام سلام هاي دنيا سهم شماوبراي من فقط يک لبخند شما کافيست
شايد دوباره يک روز برگردم..اما الان بايد بروم
خـــدانگهدار...تا عبوري دوباره تنها سبزي شمارا آرزو ميکنم
دوستدارهميشگيتان..* Mehrin *
کاربر برتر مـاه
