آخه مهربانی تا کـی...؟ بگذار سخت باشم و سرد باران که بارید...چتر بگیرم و چکمه خورشید که تابید...پنجره ببندم و تاریک اشـک که آمد...دستمالی بر دارم و خشک او که رفت...نیش خندی بزنم و سوت
گریان شده دلمهمچون دخترکی لجبازپا به زمین می کوبدتـو را میخواهدفقط "تــــــــــــــــــو" را