من غریبانه ترین شعر خودم را گفتم و تو لبریز ترین...
من غریبانه ترین شعر خودم را گفتم
و تو لبریز ترین حق خودت را خوردی
بغلت امن ترین جای جهان بود ولی
با خودت امن ترین جای جهان را بردی
رفتی از باور دلباخته ها محو شوی
بدتر از باور دلباخته ها، افسردی
با قدمهای بلندی که خزانت برداشت
تن خشکیده ی اشعار مرا آزردی...
نه فقط قلب و دل و روح و نفسهایم را
تو غریبانه ترین شعر مرا هم بردى