گل را بکشاین روزها کسی به بوی گل آشنا نیست .گل را بکش از ابتداآنگاه که هنوز دانه است و نگرفته به خویش ساقه و برگگل را بکش که دانه اگر سر از خاک بیرون بکشدعطر گلبرگ هایش, تو را رسوا خواهد کردتو را که سراسر بوی مزبله ای
سکوت می کنی
غرق می شوم در سکوت بی انتهایت
میان خش خش برگهای پاییزی
میان دستهای خالی زمستان
میان خاطراتی که باد با خود برد
.
بغض می کنی
می شکنم
بر گونه هایت آرام می غلتم
از تو لبریز می شوم
از بوی نمناک خاک
و دعایی که زیر باران استجابت می یابد!![]()